رجعت‏ سبز

ظهور
 

اى آفتاب مهر! افزون بر یک هزاره است که خورشید جمالت‏بر ایوان هستى ما نتابیده و ما منتظران شیفته تو چشم بر آسمان ولایت دوخته و به انتظار طلوع آفتاب عدالت نشسته‏ایم .

مولاى من! دلسوختگان وادى عشقت، دشت‏هاى طلب و معرفت و عشق را درنوردیده و بر آستانه فنا رسیده‏اند . بر ما تشنگان وادى فنا، جرعه‏اى از ساغر مهر تو عین بقاست . ما باده پرستان میخانه عشق، در انتظار پیمانه‏اى از دست دلبریم .

به غیر از راه میخانه، رهى دیگر نداند دل

که مست از جام عشق است و بسى مستانه مى‏سوزد

بگردان دور مشتاقان، سبوى عشق را ساقى

ز شور و جذبه آن مى، لب و پیمانه مى‏سوزد

حجاب از چهره بگشاى و دمى از حجله بیرون آ

زلیخاى دل ما بین، چه سان دیوانه مى‏سوزد

اى زیباترین گلواژه دیوان عشق! تو چون غزال رمیده در غزل رام گشته و مطلع یک شعر خوب و عاشقانه خواهى شد . تو تفسیر واژه «عشق‏» گردیده و در دیوان عشق براى همیشه جاودانه خواهى ماند .

اى ماه من! چه زیباست هر شب با خیال روى تو آرمیدن و هر نیمه شب آفتاب دیدن .

چه زیباست نقد جان را با عشق تو سودا نمودن و نرد عشق با تو باختن!

چه زیباست کشته مسلخ عشق تو بودن و بر آستان مهر تو جان سپردن!

اى غمگسار غمزدگان!

گویند که ماواى تو در دل شکستگان است .

اى دوست! خراب‏آباد دل ما، جز با حضور سبز تو آباد نمى‏شود و ما ویرانه‏نشینان کوى عشق در انتظار «رجعت‏سبز» توایم .