نخستین چهره خوارج

در تحقیق این موضوع که چه عاملى موجب گردید، که این ضربه ى غیر قابل جبران بر مسیر زمامدارى شایسته ى حضرت امیرمومنان وارد گردد و گروهى به نام خوارج در برابر این حکومت آگاه و عادلانه قیام کنند، لازم است مانند یک روانکاو در روح جامعه ى اولین اسلام کاوش کنیم و رهبر و مبدا این گروه منحرف را درست بشناسیم.

براى تحقق این هدف، یعنى شناخت کامل رهبر این گروه، ناگزیر باید به زمان پیامبر اسلام “ص” بازگردیم، و مبدا خوارج را در آن زمان جستجو کنیم، در قرن کنونى ما، علامه بزرگوار سید شرف الدین عاملى کتابى به نام النص و الاجتهاد تالیف نموده است، که در موضوع خود بدیع و جالب است این کتاب درباره ى اجتهاد افرادى چون ابوبکر، عمر، عثمان، عایشه، و معاویه در برابر نصى که از پیغمبر بزرگ اسلام “ص” صادر گردیده است دارد ریشه ى بسیارى از حوادث تاریخ اسلامى را از همین اجتهاد ها مخصوصا با توجه به این نکته روشن که پیغمبر عالیقدر اسلام هرگز به دلخواه خود سخن نمى گفت و گفتار حضرتش همواره از وحى سرچشمه مى گرفت مى توان به دست آورد.

b nahjolb مقاله ای کامل در مورد خوارج از دیدگاه نهج البلاغه

اجتهاد در مقابل نص

در این کتاب بیش از ۱۰۰ مورد اجتهادات آنان را که در مقابل نص پیغمبر “ص” انجام مى دادند- طبق مدارک اهل تسنن- ذکر کرده است، که یکى از آنها منحرف ساختن حکومت اسلامى از مسیر واقعى خود مى باشد، و در نتیجه همین دستبرد، متاسفانه اسلام از حرکت سریعى که در راه پیشرفت خود داشت متوقف گشت.

یکى دیگر از آنها- که در منحرف ساختن مسیر حکومت اسلامى نیز موثر بوده- تخلف ابوبکر و عمر از فرمان پیامبر اسلام بود در آن هنگامى که که حضرتش بیمار بود و دستور داده بود آن دو به ارتش اسلام که تحت فرماندهى اسامه براى جهاد و دفاع از حمله ناگهانى رومیان که نقل و انتقالات نظامى آنان در مرز اسلام مشاهده شده بود، بپیوندند. در این موقعیت خطیر که به مسلمان اعلان بسیج شده بود، آن دو نفر بیمارى پیامبر “ص” را اساس اجتهاد خود قرار داده از فرمان آن حضرت تخلف کردند و به لشکر اسلام ملحق نشدند و همچنان به تخلف خود ادامه دادند، تا پیامبر اکرم “ص” از جهان چشم بربست و نقشه ى آنان عملى شد.

رهبر و پایه گذار خوارج

گروهى از مسلمانان شیفته ى رفتار و ظاهرسازى هاى فریبنده ى شخصى به نام حرقوص بن زهیر ملقب به ذوالخویصره از طایفه ى تمیم گردیده بودند، و روزى در محضر پیامبر بزرگ اسلام “ص” با آب و تاب او را ستودند، حضرت به سخن آنان توجهى نفرمود آنان گمان کردند که حضرت درست او را نمى شناسد، از این رو مجددا از او نامبرده و اوصافش را تذکر دادند، باز حضرتش به گفتار آنها توجه کامل نکرد، در این اثنا آن مرد از دور نمودار گردید، مسلمانان به عرض رساندند که: آن تعریف و توصیف درباره ى این شخص بود. حضرتش نگاهى به جانب او افکند و سپس براى آگاهى مسلمانان ناآگاه فرمود: شما از شخصى سخن مى گوئید که آثار شیطنت و نادرستى از چهره اش نمودار است، تا اینکه او نزدیکتر آمد و به حضور پیامبر “ص” و یارانش وارد شد، ولى به وظیفه ى اسلامى و انسانى خود عمل نکرد و شرط ادب بجا نیاورد و بر مسلمانان نیز سلام نکرد. پیامبر ص براى آگاهى بیشتر مسلمانان خطاب به او فرمود: بر مجلس ما که رسیدى پیش خود چنین گمان کردى که در میان ما کسى بهتر و شایسته تر از تو وجود ندارد؟ آن شخص با کمال پرروئى گفت آرى چنین فکر کردم و سپس به نماز ایستاد بعد از آن پیامبر “ص” به آن جمع فرمودند: کیست که برود این مرد را بکشد، ابوبکر برخاست و پیش رفت و دید با حالت خضوع مشغول خواندن نماز است او در این مورد نیز اجتهاد خود را به کار برد و فرمان صریح پیغمبر کرم “ص” را نادیده گرفت و او را نکشت و برگشت، باز حضرتش رو به حضار آن مجلس کرد و فرمود کیست که برود و آن مرد را بکشد، در این حال عمر از جا برخاست و به طرف او رفت باز او را در حال خضوع سرگرم عبادت دید و او نیز از دستور رسول خدا “ص” تخلف کرد و از کشتن او خوددارى نمود.

در این مورد بود که رسول اکرم “ص” به مسلمانان با کمال صراحت هشدار داد و فرمود: این شخص بالاخره یاورانى پیدا خواهد کرد و او و یارانش در تلاوت قرآن و بپا داشتن نماز و پایدارى در روزه و عبادت گوى سبقت از شما خواهند برد و عبادت و بندگى شما در برابر آنان ناچیز خواهد بود، اما متاسفانه آن اذکار و عبادات فقط از زبانشان برمى خیزد و در دلشان اثرى نمى گذارد و در نتیجه همانطور که تیر از کمان جدا مى شود آنها نیز از دین جدا خواهند شد.

به این ترتیب مسلمانان در همان موقع با نخستین چهره ى خوارج نهروان آشنا شدند.

اگر من عادل نباشم چه کسى؟

براى شناسایى بیشتر این مرد، این جریان را نیز بشنوید: هنگامى که غنائم جنگ حنین به دست پیامبر “ص” تقسیم مى گشت این مرد بى خرد که در جمع مسلمانان حضور داشت به پیغمبر دادپرور اسلام گفت: اى محمد به عدالت رفتار کن و سه بار حرف خود را تکرار کرد، پیامبر اسلام بار اول و دوم توجهى ننمود ولى بار سوم در حالى که علامت نارضائى در چهره اش کاملا نمودار بود و این جمله را تکرار مى کرد، که اى محمد به عدالت رفتار کن حضرتش به وى فرمود: اگر من به عدل رفتار نکنم چه کسى به آن رفتار خواهد نمود؟

یاران پیغمبر از این جریان سخت ناراحت شدند و خواستند او را بکشند، ولى حضرت آنان را منع فرمود، اما ضمنا به آنها خبر داد که: به پیروى از این شخص بالاخره مردمى پدیدار مى شوند که در واقع از حقیقت دورى مى کنند، قرآن را مى خوانند، ولى به آن عمل نمى نمایند این هشدار پیغمبر بزرگ اسلام “ص” همچنان در گوش افرادى هشیار قرار داشت تا در غوغاى نهروان، جریان را با چشم خود دیدند.

مرد پستاندار

نشان دیگر حرقوص این مرد خطرناک این بود که: در قسمت بالاى یکى از بازوهایش گوشت زائدى به شکل پستان قرار داشت، که وقتى کشیده مى شد حالت انبساط و کشیدگى پیدا مى کرد و وقتى رها مى شد باز به صورت اول برمى گشت و بر سر آن گوشت زائد موهائى روئیده بود از اینرو او را ذوالثدیه هم مى گفتند.

در پایان جنگ نهروان که اکثریت خوارج در ضمن آن کشته شده بودند، حضرت امیرمومنان “ع” یاران خود را مامور ساخت که در میان فرشتگان گردش کنند و جسد مردى را با این خصوصیت که در قسمت بالاى یکى از بازوهایش پستان مخصوص قرار دارد پیدا کنند، آنها پس از بررسى گفتند ما چنین فردى را نیافتیم، حضرتش تاکید فرمودند که به طور دقیق مجددا بررسى شود طولى نکشید که خبر پیدا کردن جسد او را به عرض رسانیدند. امیرمومنان در این هنگام سر به سجده شکر نهاد و همراهانش نیز به سجده افتادند سپس فرمود:

به خدا قسم تاکنون دروغ نگفته ام بدانید که شما بدترین اشخاص را کشته اید [ على و فرزندانش نوشته دکتر طه حسین ص ۱۲۳٫ ]

این مرد خطرناک که چهره اش از لابلاى صفحات تاریخ نمایان گشت مانع بزرگى بر سر راه زمامدارى عدالت پرور على “ع” گردید که از این پس بهتر و بیشتر با او و همراهانش آشنا خواهیم شد.

انگیزه مبارزه با خوارج

هدف اصلى امیرمومنان على “ع” هنگامى که زمام خلافت را به دست گرفت این بود که یک حکومت مقتدر و عادلانه اى به تمام معنى را که در نتیجه موجب تحکیم و مجد و عظمت اسلام و مسلمانان بود، تشکیل دهد و هر مانع و مشکلى را که بر سر این راه ممکن بود به وجود بیاید از میان بردارد.

یکیى از موانع بلکه مهمترین مانع تحقق این هدف اساسى وجود عنصر خطرناک معاویه بود، او که در سر همواره هواى حکومت دیکتاتورى بر شام بلکه بر پهنه ى جهان اسلام را داشت علاوه بر اینکه در برابر امیرمومنان “ع” تسلیم نشد و حکومت آن حضرت را به رسمیت نشناخت دست به تبلیغات وسیعى در مقابل آن حضرت زد و بسیارى از افراد ساده لوح را فریب داده علیه او شورانید.

ولى چون حضرتش هرگونه سستى و سکوت را در برابر طغیان و تمرد معاویه جرمى بزرگ مى دانست، در راه از میان برداشتن این عنصر یاغى و ستمگر دست به مبارزه ى پیگیرى زد و چنانکه مى دانیم این مبارزه ى اساسى سرانجام به صورت جنگ صفین درآمد و مى رفت که در طى این جنگ امیرمومنان پیروز شود و ریشه ى این طغیان ریشه کن گردد، که غوغاى دیگرى به عنوان کناره گیرى عده اى از حکومت الهى و قانونى امیرمومنان “ع” و دست به عملیات تخریبى زدن در قلمرو حکومت آن حضرت بوجود آمد، که غوغاى خوارج نامیده شد و رفته رفته این غوغا مانع بزرگى بر سر راه مبارزه با معاویه درآمد، و در این مورد حضرتش ناگزیر شد که سرکوبى آنان را در نهروان بر تصرف شام و نابود ساختن حکومت معاویه مقدم بدارد.

خطر سیاسى این مبارزه

مبارزه با خوارج از نظر سیاسى مبارزه بسیار مشکل و خطرناکى بود، چنانکه حضرت مى فرمودند: کسى جز من جرات مبارزه با خوارج را نداشت، زیرا آنان کسانى بودند که بر عقیده ى سطحى خود سخت مومن و پایدار بودند و هر چند که در تعقل ضعیف، ولى در عمل مردان عمل و فعالیت بودند. آنان گروهى بودند که مى جوشیدند و مى خروشیدند و جز در برابر مرگ و شمشیر تسلیم هیچ قدرتى نمى شدند. آنان در برابر حضرت على “ع” و یارانش در حالى که سوابق درخشان و شخصیت على “ع” را مى دانستند به یک باره همگى شمشیرها را از غلاف بیرون کشیدند و غلافها را به عنوان اقدام به آخرین راه مبارزه شکستند و همدیگر را به بهشت و شتافتن بدان بشارت دادند. و از شعار پرغوغاى لا حکم الا لله کوه و دشت را به لرزه درآوردند.

علل پیروزى خوارج

به این نکته نیز باید توجه داشت که اگر غیر از امیرمومنان “ع” زمامدار دیگرى در برابر خوارج نهروان قرار مى گرفت حتما پیشرفت نمى کرد و نمى توانست این غائله و مشکل بزرگ را از میان بردارد و تنها حکومت امیرمومنان “ع” این امتیاز را داشت که مى توانست این مشکل را رفع کند زیرا حکومت آن حضرت چون بر اساس عدالت و حقیقت پى ریزى شده بود و از عوامفریبى و سازش و نیرنگ کاملا به دور بود نمى توانست ملت را از حقیقت مرام و رفتار خوارج غافل نگهدارد بلکه لازم بود که با رهبرى خود آنان را از جریان امور روشن و وادار سازد تا به ظواهر خوارج توجهى نکرده آنان را از دم شمشیر خونبار بگذرانند اما حکومتهاى دیگر مانند حکومت معاویه که سیاستشان بر اساس عوامفریبى و ظاهرسازى و کنار آمدن و احیانا نیرنگ بود و تنها براى حفظ رژیم و حکومت خویش ولو به قیمت تخدیر افکار و انحراف انسانها و نابودى ارزشهاى انسانى و اخلاقى باشد تلاش مى کردند، هرگز، قدرت آن را نداشتند که با خوارج مبارزه کنند.

در اینجا ضمنا به عواملى که موجب پیشرفت کار خوارج مى گشت نیز باید توجه کنیم و آنها از این قرار است:

ظواهر فریبنده

خوارج از نظر عبادت، و شب زنده دارى، و تلاوت قرآن، و پرهیز از حرام ممتاز بودند. و تصدیق مى کنید که این حرکات چون از جهاتى جذب کننده توده ى مردم است لذا حقیقت امر را بر غالب افراد مشتبه و مبارزه را دشوار مى سازد.

این اعمال افراد سطحى را که اکثریت جامعه را تشکیل مى دهند سخت تحت تاثیر قرار مى دهد، زیرا این افراد مى گویند: اصولا هدف از مبارزه ى اسلام با کفار این است که ملتهاى دیگر به آیین اسلام بگروند و به عبادات و قوانین اسلامى قیام کنند خوارج که همه ى اینها را به نحو عالى دارند، در این صورت چرا با آنها مخالفت کنیم؟ همین طرز فکرموجب مى گشت که مردم بگویند چرا حکومت با اینها مبارزه مى کند؟ مگر گناه اینها چیست؟ و احیانا به حمایت آنان برمى خاستند. چنانکه چنین سوالاتى از ناحیه ى ملت به این صورت که خوارج شبها بیدار و به نماز شب مى ایستند و قرآن مجید را به گرمى تلاوت مى کنند و از رختخواب راحت و آرامش صرف نظر کرده به عبادت مى پردازند و اینان چه گناهى دارند، مکرر صادر مى شد.

حضرتش در این مورد به خاطر آگاهى ملت این جمله ى کوتاه در عین حال بسیار پرارزش را خاطرنشان ساخته و فرمودند:

نوم على یقین خیر من صلاه فى شک. یعنى: خواب یک انسان بیدار و متفکر و به حقیقت دست یافته از بیدارى و نمازگزارى در حالت شک و دودلى و رکود فکرى و خمود عقلى، بهتر است.

دشمن داخلى

گروه خوارج افراد گمنام و اجنبى نبودند تا مبارزه ى با آنان آسان باشد بلکه آنها افرادى سرشناس و در مملکت اسلامى و در خانواده هاى مسلمانان پرورش یافته بودند و در میان مسلمانان بستگان و خویشاوندانى داشتند که آنها با برانگیخته گشتن عواطف خود هر لحظه ممکن بود به حمایت خوارج برخیزند و یا برمى خاستند، و در مبارزه با آنها نیز لازم بود نظامیانى به مقابله برخیزند که غالبا بستگان و ارحام آنان بودند، و این موضع مشکل بزرگ و پیچیده اى را به وجود مى آورد و شاید منظور آن حضرت که فرمودند: خوارج گروهى هستند که هر شاخى از آنها بریده شود شاخ دیگرى مى روید همین باشد، یعنى ریشه این عصیان در خود ملت است.

باید تصدیق کرد که تنها حقیقت حضرت امیرالمومنین “ع” و سخنان حکیمانه و نافذ و مستدل او بود که توانست آنچنان روح ایمان و صلابت به توده ى مردم ببخشد و آنان را آنچنان بسیج کند که رویاروى این خوارج با اینکه نوعا بستگان و دوستان جبهه ى حضرت على “ع” بودند بایستند و نابودشان سازند و مسئله خویشى و دوستى مطرح نباشد.

دشمنى که دوست بوده است

خوارج چون روزى جزء سربازان حکومت امیرمومنان بودند لذا به تمام اسرار نظامى و سیاسى آن حکومت آگاه بودند. و به علاوه این دشمنان داخلى به آب و خاک و مناطق سوق الجیشى جبهه ى امیرمومنان آگاهى کامل داشتند، از این راه ضربات بزرگى را مى توانستند بر جبهه ى حضرت على “ع” وارد سازند، و قهرا مبارزه با دشمنى که آگاهى به وضع جغرافیائى و اسرار نظامى و کیفیت کاربرد نظامیان دارد، به مراتب از دشمن خارجى مشکل تر است.

پایدارى و استقامت

استقامت آنان در راه مبارزه که مانند کوه بودند- چنانکه گفتیم صلابت داشتند و از مرگ استقبال مى کردند و آن را شهادت و دست یافتن به رضوان خدا مى پنداشتند و هرگز تسلیم نمى شدند، امرى بسیار روشن بود. بنابراین تصدیق مى کنید که مبارزه با چنین افرادى کاریست بسیار مشکل.

این امتیازات که در خوارج وجود داشت در هر گروهى که وجود داشته باشد مبارزه با آن گروه بسیار مشکل است، و حکومت ها نوعا با چنین گروه ها مبارزه نمى کنند، بلکه سعى مى کنند، با سیاست هاى تخدیرآور یا راههاى دیگر با آنها سازش کنند. ولى امیرمومنان براى روشن ساختن افکار ملت و جلوگیرى از توسعه عقاید و آرمان ضد اسلامى و انسانى آنان با آنها به مبارزه برخاست و با کمال شهامت شعله هاى فساد آنان را خاموش ساخت و راستى این موضع یکى از امتیازات بسیار درخشان و جالب حکومت حضرت امیرمومنان “ع” محسوب مى گردد.

روش مبارزه با خوارج

نخستین نکته اى که در ضمن مبارزه حضرت امیرمومنان با خوارج به نظر مى رسد این است که: آن حضرت هرگز میل نداشته است که کار به جنگ و خونریزى بکشد، بلکه سعى مى کرده است که با منطق و ملایمت آنها را متنبه سازد، تا اینکه شاید در نتیجه ى استدلال و منطق این غائله برطرف شود و از همین راه عظمت شخصیت آن حضرت کاملا روشن مى شود، چه اینکه کمتر انسانى حاضر است در مقام زعامت و رهبرى با گروهى عصیانگر و ماجراجو این چنین مستدل و منطقى با لحن صفا و اخلاق و صمیمیت مصاحبه و مذاکره کند، به طور کلى از گفتگوهائى که آن حضرت با خوارج داشته است این دو مطلب پرارزش به دست مى آید:

حکومت آزادى بخش و رئوف

حضرت امیرمومنان هرگز قصد دیکتاتورى و ایجاد خفقان نداشته، بلکه انتقادات آنها را به دقت گوش و سپس جوابهاى صحیح و منطقى توام با رافت و انسانیت مى داده است، و آنها آنقدر آزاد بوده اند که شخصا روى در روى آن حضرت یا پشت سر از حکومت او انتقاد مى کرده اند و هرگز از انتقادات و تبلیغات آنها جلوگیرى به عمل نمى آمده است.

حکومت حق و عدالت

در ضمن مذاکرات آن حضرت با خوارج- چنانکه در صفحات آینده خواهیم خواند- روش سیاسى او که بر اساس عدالت و انسانیت استوار بوده است کاملا روشن مى گردد، زیرا او از طرفى در این مصاحبه ها هرگز به دروغ یا نیرنگ و مغالطه دست نزده است. از طرف دیگر ابدا با آنها سازش ننموده و حتى به کوچکترین خواسته ى ضد اسلامى آنها پاسخ مثبت نداده است.

از همین جهت بخش مذاکرات حضرت با خوارج یکى از بهترین و آموزنده ترین درسهاى سیاسى و اجتماعى محسوب مى گردد، که قدم به قدم هنگام سیر در تاریخ پرغوغاى خوارج بدان دست خواهیم یافت.

آغاز عصیان خوارج

گروه خوارج مانند قرحه اى در جنگ صفین منفجر شد و تا مدتى پیکر اجتماع اسلامى آن روز را ناتوان ساخت و مبدء انفجار این قرحه ى دردناک را که براى امیرمومنان “ع” بسیار رنج آور بود، باید در ضمن جریان حکمین جستجو کرد. یعنى براى شناختن چهره هاى عصیان گر و ماجراجوى خوارج ناگزیر باید به میدان پرجنجال صفین برویم و شاهد پرخاشگریهاى برخى از افسران و سربازان کم رشد جبهه ى عراق بشویم، تا بهتر حقائق این تاریخ دردناک را به دست بیاوریم و مفاهیم کامل خطابه هاى مربوط به این موضوع را که قسمتى از نهج البلاغه را تشکیل مى دهد بیشتر درک کنیم و نکاتى را براى تاسیس یک جامعه بهتر، از این جریانها بیاموزیم:

آخرین ماه سال ۳۶ هجرى- آغاز بزرگترین جنگهاى اسلامى، در سرزمین مسلمانان مى باشد، دو ارتش قوى که از نظر تعداد قریب، ۲۰۰ هزار نفر، که با تجهیزات و سلاحهاى مدرن روز مجهز مى باشد و ضمنا از لحاظ تجارب نظامى کاملا ورزیده هستند، در مقابل یکدیگر بسیج شده اند و چون این جنگ، جنگ سرنوشت است و نقش اساسى در رهبرى عالم اسلام را خواهد داشت از این جهت هر دو گروه سخت جدى و مراقب یکدیگر مى باشند. جنگ، با اقدام نظامى جنایتکاران شام و طرفداران معاویه آغاز گشت و کم کم آنچنان شدت یافت که تنها در یک شب که لیله الهریر یعنى شب ناله و فریاد نامیده شد تعداد کشته شدگان به طور بى سابقه بالا رفت و به چند هزار نفر رسید و بالاخره در آخرین روزهاى جنگ صدروزه ى صفین در نتیجه ى فداکاریهاى یاران مخلص امیرمومنان آثار شکست و مقدمات فرار و عقب نشینى معاویه و یارانش فراهم گشت و در این صفوف خط مقدم جبهه به فرماندهى افسر شجاع مالک اشتر همچنان شجاعانه پیش مى رفت و با این پیشرویهاى سریع خود خبر سقوط و نابودى عناصر شام را به مرکز فرماندهى گزارش مى داد.

سیاست قرآن بر سر نیزه کردن

در این میان جریانى پیش آمد که سیر این پیشرفت را متاسفانه متوقف ساخت و سرنوشت تاریخ را عوض کرد و آن جریان از این قرار است که: ناگهان مشاورین نظامى و سیاسى جبهه ى شام به خیمه معاویه دعوت شدند تا براى حفاظت خود از سقوطى که آنها را تهدید مى کرد و متوقف ساختن پیشروى سربازان حضرت على “ع” نقشه اى بکشند، در پایان مذاکرات، مغز شیطنت آمیز عمروعاص نیرنگ بزرگى را القاء کرد و آن بر سر نیزه کردن قرآنها یعنى به ظاهر استمداد از کتاب خدا که یکى از حربه هاى سیاسى و عوامفریبى بسیارى از جباران مى باشد بود. بلافاصله قریب ۵۰۰ قرآن بر سر نیزه ها قرار گرفت و جمعى از میان لشکر معاویه با سر و صدا بانگ برآوردند و فریاد زدند:

اى مسلمانان این کتاب خدا است. میان ما و شما حاکم است، به خاطر حفظ مرزهاى کشور اسلام دست از کشتن این مرزبانان و حافظان کشور اسلامى بکشید.

مسئله این جنگ به زودى با تمسک به قرآن حل مى شود و صلح پایدار به وجود مى آید، این سخنان براى این بود که روحیه ى سربازانى را که سه ماه است در میدان جنگ با مشکلات طاقت فرسا پنجه نرم مى کنند و دور از زن و فرزند به سر مى برند، تضعیف کنند.

کاربرد حربه عوامفریبى

البته در این میان هر چند گروهى از یاران على “ع” آنقدر روشن و محکم بودند که این دسیسه ها در آنها اثر نمى کرد، اما عقل و اندیشه ى گروهى دیگر از آنها آن اندازه قوى نبود که به مکر و نیرنگ معاویه و یارانش پى ببرند و لااقل این اندازه فکر کنند که چرا در آغاز جنگ و هنگام مراسلات نظامى این معاویه به یاد قرآن و به فکر مرزهاى اسلام نبود؟ و چرا آن موقع به حفظ خون مسلمانان نمى اندیشید؟ ولى این حربه بالاخره کارگر شد در این هنگام گروهى از روساى نظامى جبهه ى على “ع” دست از جنگ کشیده و خود را به مرکز فرماندهى على “ع” رساندند و تقاضا کردند که به درخواست معاویه پاسخ مثبت داده شود، زیرا درخواست او چون دعوت به حکومت قرآن است قابل رد نیست.

اینجا بود که امیرمومنان “ع” در برابر موجى بزرگ از عصیان یارانش قرار گرفت و دریافت که اکثریت سپاهیانش خواهان توقف جنگ و پاسخ مثبت به معاویه هستند، این عصیان آنقدر اوج گرفت که برخى از روساى نظامى آن حضرت وى را تهدید کردند که در صورت مخالفت، آن حضرت را دست بسته تحویل معاویه و عمالش خواهند داد.

یکى از افرادى که بیش از همه در این موضوع تلاش مى کرد و با جدیت هر چه بیشتر درخواست معاویه را منطقى مى دانست. اشعث بن قیس بود، این چهره ى خطرناک که بنابر تحقیق برخى از پژوهشگران تاریخ مخفیانه در این توطئه و نیرنگ نابهنگام نقش داشته است تاثیر عمده را در پیشرفت دسیسه ى معاویه دارا بود.

به هر حال حضرت امیرمومنان که از سیاست فریبکارانه معاویه کاملا آگاه بود نظرش این بود که جنگ تا پیروزى قطعى ادامه یابد، اما با کدام سپاه زیرا جز

عده ى معدودى از افراد روشن و اندیشمند لشکرش حضرتش را اطاعت نکردند و او را به قبول کردن پیشنهاد معاویه الزام و تهدید نمودند، لذا ناگزیر فرمان موقوف کردن جنگ را صادر کرد و جنگ متوقف شد.

در این حال تنها یک گروهان، پیشمرگان او به فرماندهى مالک اشتر سخت سرگرم نبرد بودند و خود را در آستانه ى پیروزى بر دشمن مى دیدند. ولى فریب خوردگان لشگر آن حضرت اصرار مى کردند که باید مالک نیز جنگ را تعطیل کند، حضرتش ناچار مالک را نیز با اصرار و سوگند وادار به توقف کرد و بلافاصله هیئتى را نزد معاویه فرستاد تا هدف خود را کاملا بیان کند، معاویه در پاسخ گفت: منظور ما این است که ما یک فرد را انتخاب مى کنیم و شما هم از سپاهیان عراق یک نفر انتخاب کنید، تا آن دو طبق موازین قرآن اختلافات موجود را برطرف سازند و در واقع میان ما و شما قرآن حاکم باشد بالاخره اکثریت یاوران حضرت على “ع” طرفدار این طرح که طرح حکمیت نامیده مى شود گردیدند، در این هنگام آن حضرت تمام حقائق پشت پرده و مقاصد شوم آنان را براى یاورانش تشریح کرد تا بلکه طرح نامبرده را نپذیرند و به جنگ با معاویه ادامه بدهند. ولى فریب خوردگان سپاه عراق آن قدر تحت تاثیر نقشه و نیرنگ معاویه قرار گرفته بودند که به سخنان حضرتش توجه نکرده حتى او را تهدید به قتل کردند.

انتخاب نماینده

امیرمومنان هنگامى که خود را امیر غیر مطاع یافت ناچار حکمیت را پذیرفت اما ابن عباس را که علاوه از موقعیت علمى داراى خرد و درایت کافى بود و افسونهاى عمروعاص هرگز نمى توانست در وى کارگر باشد به عنوان نماینده جبهه ى عراق انتخاب کرد ولى همان گروه فریب خرده و سطحى او را به این سمت نپذیرفتند و انتخاب ابوموسى را که ظاهرى آراسته ولى دلى خالى از عقل و مغزى تهى از اندیشه داشت، خاطرنشان ساختند و در این موضوع به قدرى پافشارى و اصرار کردند که حضرتش ناگزیر قبول کرد و بدین ترتیب فاجعه حکمین تحقق یافت.

اشعث بن قیس را بهتر بشناسیم

یکى از افسرانى که در به وجود آوردن جریان حکمین و طغیان خوارج چنانکه گذشت نقش موثرى داشت اشعث بن قیس بود، این شخص داراى کارنامه ى سیاهى است خواندنى او در زمان پیامبر به اسلام گرائید و پس از رحلت پیامبر “ص” در زمان خلافت ابوبکر از اسلام روگرداند و مرتد شد، به علاوه با جمع آورى خویشان و بستگان خود سر به طغیان نهاد و آنان را وادار کرد که علیه حکومت وقت مبارزه کنند.

ولى دیرى نپائید که چون شکست و نابودى خود را حتمى دید افراد خود را تسلیم کرد و توبه کنان به مرکز حکومت اسلامى یعنى مدینه شتافت و با ابوبکر ملاقات کرد و در این ضمن نه تنها از مجازات ابوبکر رهائى یافت بلکه با خواهر او ام فروه ازدواج کرد و بدین صورت در نزد وى تقرب یافته داماد خلیفه ى وقت گردید.

او در دوران حکومت عمر نقشى نداشت اما در زمان عثمان دوباره چهره اش ظاهر گردید و به انجام برخى از امور دولتى در داخل ایران از جانب دولت عثمان مامور شد و در زمان حکومت امیرمومنان “ع” مدت کوتاهى فرماندار آذربایجان بود تا اینکه از این منصب برکنار شد.

افسر ماجراجو

اشعث در جنگ صفین به عنوان یک افسر نظامى در میان سربازان اسلام پیکار مى کرد ولى چون در بین مردم یمن موقعیتى داشت و قدرى سرشناس نیز بود مى توانست از موقعیت خود سوءاستفاده کند، از این رو در انتخاب اجبارى حکمین که حضرت موافق با انتخاب ابن عباس بود و اکثریت موافق با ابوموسى اشعرى بودند اشعث در انتخاب ابوموسى از همه بیشتر پافشارى مى کرد، زیرا آنها ابوموسى را مرد صلح و آرامش مى دانستند تا جائى که حاضر نشدند لااقل احنف بن قیس که از ابوموسى عاقلتر بود انتخاب شود، یا بعد از ابوموسى نماینده دوم باشد.

عاقبت با این کیفیت ننگین و دردناک حکمین انتخاب گردید و قراردادى ضمن عهدنامه به این صورت تدوین یافت.

طرفین عهدنامه

۱- على امیرمومنان “رهبر قانونى اسلام” با حمایت مردم عراق و حجاز،

۲- معاویه به عنوان رهبر مردم شام

نمایندگان اعزامى بر سر میز مذاکره

۱- عبدالله بن قیس “ابوموسى اشعرى” از طرف حکومت حضرت على “ع”

۲- عمروعاص از طرف حکومت معاویه.

محل مذاکره محلى مابین شام و کوفه و حجاز به نام دومه الجندل دو نفر نماینده ى فوق بر اساس حکم خداوند و داورى قرآن براى تعیین خلیفه “که سرنوشت ملت اسلامى با آن بستگى کامل دارد” از این تاریخ تا ماه رمضان باید با هم مشورت کرده و تصمیم بگیرند.

شهود طرفین

ده نفر از بزرگان عراق:

ده نفر از بزرگان عراق:

“۱” عبدالله ابن عباس “۲” اشعث بن قیس “۳” سعد بن قیس همدانى “۴” ورقاء بن شمس “۵” عبدالله بن طفیل “۶” حجر بن عدى کندى “۷” عبدالله ابن حجل البکرى. “۸” عقبه بن زیاد “۹” یزید بن حجیه التمیمى “۱۰” مالک بن کعب الارحبى.

ده نفر از بزرگان شام:

“۱” ابوالاعمور عمرو بن سفیان سلمى “۲” حبیب بن مسلمه فهرى، “۳” مخارق بن حارث زیارى “۴” زمل بن عمر و عذرى “۵” حمزه بن مالک همدانى “۶” عبدالرحمان بن خالد بن ولید مخزومى “۷” سبیع بن خضرمى “۸” علقمه بن زیاد خضرمى “۹” عقبه بن ابى سفیان “۱۰” یزید بن حرعبسى. [ انساب الاشراف ص ۳۳۵٫ ]

امیرمومنان و وفاء به پیمان

مفاد عهدنامه با درخواست بیشتر افسران و سربازان عراق با عجله و شتاب چنانکه گفتیم در یک کنفرانس نظامى تنظیم گردید، و حضرت امیرمومنان “ع” با اینکه قلبا رضایت نداشت ولى به اکراه آن را پذیرفت و چون حضرتش زعیم ملت عراق است ناگزیر باید طبق تعهد خود آن را اجرا و عملى سازد.

و یکى از امتیازات روشن او آنست که خود را در برابر قوانین اسلام سخت ملزم مى داند و اجراء قانون را ولو در حق خویش بر زعامت و رهبرى خود مقدم مى دارد و یکى از قوانین برجسته اسلامى همانطور که مى دانیم وفاى به پیمان است که قسمت مهمى از نظامات و تشکیلات جامعه ى اسلامى بر اساس آن استوار گردیده است و اکنون صفحه ى جدیدى در تاریخ زندگى حضرت على که شاگرد ممتاز اسلام و مرد پیمان است، درباره ى وفاء به پیمان گشوده مى شود و او را از رهبران حیله گر و پیمان شکن جدا مى سازد.

آغاز غوغاى خوارج

اشعث افسر ماجراجوى عراقى بلافاصله عهدنامه را که مى توان آن را اعلامیه ى پیمان صلح موقت نامید، در برابر صفوف نظامیان عراق با صداى بلند مى خواند و آنان را از مفاد آن آگاه مى ساخت که ناگهان در میان دریاى آرام سربازان عراق موجى از همهمه و خروش برخاست و سکوت را شکست و رفته رفته وسعت پیدا کرد ولى طولى نکشید که به فریادهاى بلند و پیاپى و پرهیجان تبدیل گردید و مضمون همه ى این فریادها این بود: لا حکم الا لله لا لک یا على و لا لمعاویه. [ شرح خوئى ج ۸ ص ۱۳۳٫ ] یعنى فرمانروائى تنها از آن خداست نه به تو مى رسد اى على و نه به معاویه که بر ما فرمان دهید.

سپس، به امیرمومنان گفتند: ما که با کنفرانس حکمین را اجراى عهدنامه موافقت کردیم و به آن راضى شدیم، اشتباه کردیم، حال متوجه شدیم که چه اشتباه بزرگى کردیم و اکنون توبه مى کنیم و تو نیز اى على چون مانند ما جریان حکمین را پذیرفتى اشتباه کردى و باید مانند ما از عهد و پیمان خویش بگذرى و در انظار ملت به اشتباه خود اعتراف کنى و در پیشگاه خداوند توبه نمائى حضرت از شنیدن این سخن ناراحت شد و فریاد زد اى واى بر شما [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۰۶ ] آیا پس از قبول یک پیمان بزرگ نظامى و رضایت دادن به اجراى آن اکنون پیمان شکنى کنم؟ و به قانون اسلام پشت پا بزنم؟ مگر نه این است که قرآن مجید مى گوید: اوفوا بالعهد [ شرح خوئى جلد ۱۷ ص ۳۴٫ ] به پیمان خویش وفادار باشید اما گروه خوارج بر سخن خویش اصرار ورزیدند و امیرمومنان نیز بر وفاء به پیمان خویش محکم تر از کوه ایستادگى کرد و هرگونه اعتراضى را ضمنا محکوم ساخت، چنانکه خطاب به آنها فرمود: ابعد ان کتبناه ننقضه آیا پس از نوشته و عهد کردن پیمان بشکنیم؟. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۲۲٫ ]

خوارج دست آویز دشمنان على شدند

نارسائى فکرى و جهل خوارج که موجب عصیان و سرکشى آنها گردید زمینه را اعمال کینه توزى و تعصبات ضد انسانى افراد سرشناسى فراهم ساخت.

یکى از آن افراد خطرناک اشعث بن قیس بود که با نظر امیرمومنان “ع” و برخى یاران فدائى و دوراندیش او مانند مالک اشتر که مصمم بودند جنگ را در صفین در حالى که در آستانه فتح و ظفر بودند ادامه دهند، تا معاویه و همفکرانش را که خارى بر سر راه پیشرفت حکومت امیرمومنان بودند از میان بردارند، مخالفت کرد و زمینه ى یک ضربه ى بزرگ به حکومت حضرت را طرح ریزى کرد.

ما، در گذشته قسمتى از بیوگرافى او را و همچنین موانعى را که او بر سر راه پیشرفت فرمانروائى امیرمومنان “ع” به وجود آورد خاطرنشان ساختیم، اینک با چهره خطرناک دیگرى آشنا مى شویم:

چهره ابوموسى

فرد دیگرى که در غوغاى خوارج نقش بزرگى داشت و با افکار ارتجاعى و اعمال سبکسرانه ى خویش مسیر حکومت اسلامى را منحرف ساخت، ابوموسى اشعرى است که مى توان او را مجسمه ى حماقت و خودخواهى نامید.

او با اینکه چندین سال از زندگى خود را در مجالست و مصاحبت با پیغمبر بزرگ اسلام “ص” بسر برد، ولى در نتیجه حماقت و کوتاه فکرى خود هرگز نتوانست هدفهاى ترقى بخش اسلام را درک کند و به واقعیت و فلسفه ى اسلام آنچنان که پیامبر “ص” مى خواست آشنا شود او تنها به فورمول هاى خشکى از اسلام و به برخى مسائل آن هم به طور سطحى آشنا گشت.

او مرد مرده دل و کم تحرک و ساده لوحى بود که در دوران زندگیش اسلام را از دید انزوا و سازش با همه و آرامش و سکون ولو به قیمت از دست رفتن حقایق و واقعیات باشد، مى نگریست، و درست مى توان او را نقطه ى مقابل حضرت امیرمومنان و شاگردان مکتب انسان پرورش که فرادى جوشان و پرتحرک بودند دانست، یعنى على “ع” مظهر انقلاب و جنبش و اعتلا و سربلندى اسلام، و ابوموسى خواستار سکوت و قناعت به وضع موجود بود.

بینش و طرز تفکر او

ابوموسى مى گشت تا در میان آیات و روایات اسلامى، مطالبى را به دست بیاورد که مردم را به سکوت و سازش با وضع موجود و احتیاط در جمیع امور دعوت کرده باشد، تا بدان وسیله مسلمانان را از حرکت و جنبشى که به رهبرى امیرمومنان “ع” آغاز کرده بودند بازدارد.

او به شخصیت حضرت على “ع” هر چند از نظر اینکه در حوزه اسلام به عالیترین درجه ى تکامل و تربیت اسلامى نائل گردیده و از علوم اسلامى و الهى کاملا بهره مند شده ظاهرا اعتراف مى کرد، اما از آن جهت که على “ع” رهبر مبارزى است و دست به اقدامات اصلاحى بزرگى زده و مى خواهد دستهاى استثمارگران و استعمارگران را از جامعه اسلامى دور سازد، و مى خواهد حکومت عادلانه اى بر اساس مساوات و آزادى هر چند به قیمت از دست دادن طلحه و زبیر و مبارزه خونین با معاویه و ریخته شدن خون هزاران سرباز اسلامى باشد، برقرار سازد، و دست خائنین به ملت و ثروتهاى ملى را از جامعه کوتاه کند او را دوست نمى دارد از او حمایت نمى کند چنانکه به مردم کوفه مى گفت امام هدى و بیعته صحیحه الا. انه لا یجوز القتال معه لاهل القبله [ شرح خوئى ج ۲۰ صفحه ى ۳۶۵ نامه ى ۶۲٫ ]

یعنى: على پیشواى روشنگرى است و بیعت مردم با او بر اساس آزادى و رضایت مردم صورت گرفته و صحیح است ولى به همراهى او مبارزه کردن با مسلمانان جائز نیست.

او با این فکر غلط بزرگترین ضربه را به مبارزات انقلابى على “ع” وارد ساخت و گروهى از مسلمانان تن پرور و سست عنصر را با خود هم عقیده کرد و عملا میدان را براى معاویه و دشمنان دیگر اسلام باز نمود.

او لااقل به این آیه روشن و سازنده ى قرآن هم توجه نکرد که مى گوید:

و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فائت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین. [ سوره حجرات آیه ۹٫ ]

یعنى هرگاه در جامعه ى اسلامى دو گروه پدیدار گشت که دست به مبارزات مسلحانه در برابر هم زدند، بر شما مسلمانان لازم است که زمینه اصلاح رامیان آن دو گروه فراهم سازید و اگر یکى از آن دو گروه در مقابل دیگرى استبداد به خرج داد و در برابر حق تسلیم نشد، در این صورت وظیفه شما این است که به گروه دیگر که طرفدار حق و حقیقت مى باشند بپیوندید تا به کمک یکدیگر گروه باطل را به تسلیم وادار نمائید.

او آنقدر افکارش پائین بود که براى عوام فریبان و نیرنگبازانى که ماسک اسلام به چهره زده اند و براى پیشرفت منویات نامیمون خویش به اسلام ظاهرى و به انجام برخى جزئیات و اعمال تشریفاتى اسلام تظاهر مى کردند احترام قائل شد و مبارزه با آن را گناه بزرگى قلمداد کرد و مردم را از پیروى رهبر خجسته اسلامى یعنى على “ع” بازداشت آن هنگام که فرماندار کوفه بود و ارتش اسلام به رهبرى امیرمومنان مشغول مبارزه و سرکوبى بیدادگران و تبعیض خواهانى چون طلحه و زبیر بود و مى بایست بنابر وظیفه ى فرمانداریش سرباز و اسلحه و خوار و بار به میدان جنگ بفرستد از این وظیفه حیاتى و حساس خوددارى مى کرد و چنین کارى را به مصلحت اسلام نمى دانست.

او نه تنها از انجام این وظیفه خوددارى مى کرد بلک رسما با نظر امیرمومنان اظهار مخالفت مى کرد و مجامعى را در حوزه فرمانروائیش کوفه تشکیل مى داد و در آن مجامع به سخنرانى مى پرداخت، و در ضمن آن مردم را از تحرک و جنبش علیه یغماگران و استعمارگران برحذر مى داشت، در این هنگام امیرمومنان چون افکار پریشان این فرماندار ارتجاعى را شنید با فرستادن فرزند برومندش حضرت مجتبى “ع” و افسرانى رشید مانند عمار و مالک بانضمام نامه اى شدیداللحن او را به مبارزه و همفکرى و اتحاد دعوت کرد، اینک متن نامه.

الى ابى موسى الاشعرى، و هو عامله على الکوفه، و قد بلغه عنه تثبیطه الناس عن الخروج الیه لما ندبهم لحرب اصحاب الجمل.

من عبدالله على امیرالمومنین الى عبدالله بن قیس.

اما بعد، فقد بلغنى عنک قول هو لک و علیک، فاذا قدم رسولى علیک فارفع ذیلک، و اشدد مئزرک و اخرج من حجرک و اندب من معک، فان حققت فانفذ و ان تفشلت فابعد!

و ایم الله لتوتین من حیث انت و لا تترک حتى یخلط زبدک بخاثرک و ذائبک بجامدک، و حتى تعجل عن قعدتک و تحذر من امامک کحذرک من خلفک و ما هى بالهوینى التى ترجو، ولکنها الداهیه الکبرى، یرکب جملها، و یذلل صعبها و یسهل جبلها.

فاعقل عقلک و املک امرک وخذ نصیبک و حظک.

فان کرهت فتنح الى غیر رحب و لا فى نجاه، فبالحرى لتکفین و انت نائم، حتى، لا یقال: این فلان؟ و الله انه لحق مع محق، و ما ابالى ما صنع الملحدون، والسلام. [ نامه ۶۳ ص ۴۵۳٫ ]

نامه ایست از طرف على علیه السلام به ابوموسى اشعرى که عامل و کارگزار آن حضرت در کوفه بود، انگیزه نامه این بود که به حضرتش گزارش داده بودند که ابوموسى به جاى تشویق مردم براى شرکت در جنگ جمل و پاسخ مثبت به دعوت امیرمومنان آنها را از اطاعت و همکارى با آن حضرت بازمى دارد، اینک متن نامه:

از طرف بنده خدا على امیرالمومنین به سوى عبدالله بن قیس.

اما بعد: سخنى از تو براى من گزارش کرده اند که همانطور که به سود است به زیان تو هم تمام خواهد شد، هنگامى که پیک من به سوى تو آمد بى درنگ خودت را جمع آورى کن و کمرت را محکم ببند و از جایگاهت خارج شو و افراد خود را احضار کن آن وقت اگر به حقیقت کار ما آگاه شدى به ما نزدیک شو و اگر در شک و حیرت فرورفتى از ما کناره بگیر، سوگند به خداوند در هر کجا و در هر شرایطى باشى گرفتار خواهى شد، و رهایى نمى یابى تا آنکه گوشت و استخوانت به هم کوبیده شود و تر و خشکت به هم آمیخته گردد و ظاهر و باطنت آشکار شود، و فرصت نشستن و کنار آمدن نیافته از پس کار همچون پیش بترسى و برحذر باشى.

این پیش آمد فتنه جمل آنچنان که امیدوار شده اى براى تو آسان نمى گذرد بلکه حادثه بزرگى خواهد بود که باید بر شتر آن سوار شده و دشواریهایش را برطرف کرده و کوهها و ناهمواریهایش را صاف نمود.

بنابراین بید خرد و اندیشه ات را به کار بندى و بر اوضاع خود مسلط باشى، و ثمره کارت را بیابى و اگر نمى خواهى باید دور شوى بدون خوش آمد و بدون بهره و نتیجه، و دور از سعادت و رشد، تو که در خواب باشى قطعا دیگران وظیفه ى تو را انجام داده و کارهاى تو را به عهده مى گیرند، و تو آنچنان فراموش مى شوى که نپرسند فلانى کجاست، به نام خدا سوگند که این راه حق است و به دست ذى حق و با

صلاحیتى اداره مى شود و از افرادى که از حق و حقیقت کناره مى گیرند باکى ندارم.

با اینکه او دمبدم خموده تر و سست تر مى شد و بر انحراف خویش استوارتر مى گشت، بالاخره آن دو افسر ورزیده یعنى عمار و مالک اشتر براى یک هشدار جدى دادن به ابوموسى فرماندار کوفه وارد شهر کوفه گشتند و اخطار فوق را که رهبر اسلام به او نوشته بود رساندند.

او هم مردم کوفه را در مسجد بزرگ شهر احضار کرد و در برابر آنان و دو افسر نامبرده چنین گفت:

متن سخنرانى

ستایش پروردگارى را که ما را به واسطه ى بعثت پیامبرش محمد “ص” بزرگوارى بخشید، و جدایى ما را به یگانگى و یک پارچگى مبدل ساخت و به ما روح برادرى و دوستى عنایت کرد تا دشمنى و کینه توزى و خونریزى و یغماگرى را کنار گذاشتیم.

خداى بزرگ فرموده است هر کس مومنى را عمدا بکشد، جایگاهش دوزخ دائمى خواهد بود.

اى ملت کوفه از مبارزه کردن با طلحه و زبیر و حمایت از على بپرهیزید و سلاحهاى خود را بر زمین بگذارید و برادران خود را نیز از این مبارزه منع کنید.

اى مردم کوفه اگر به فرمان خداوند گوش بدهید و از من پیروى کنید من از شما براى ملت عرب افرادى مى سازم که بیچارگان در نزد شما چاره، و وحشتزدگان در کنار شما پناه یابند.

بدانید که: على گروه گروه شما را براى مبارزه با مادرتان عایشه و یاران رسول خداى طلحه و زبیر و پیروانشان مى خواهد بفرستد، ولى این بلواى بزرگى است که من بدان آگاهم زیرا این نهضتى که على پرچم آن را به دوش مى کشد، در آغاز شبهه ناکست و از انجام ناگوار آن من بیمناکم. گویا که هم اکنون دو گوشم به آواز رسول خدا است که چنین فتنه هائى را یادآورى مى کرد و مى فرمود اى ابوموسى فتنه هائى در پیش است که تو در آن فتنه ها اگر در خواب باشى بهتر از آن است که بیدار باشى و اگر نشسته باشى بهتر از ایستادن، و اگر بپا بایستى بهتر از آنست که در آن کوشش کنى و آن را دنبال کنى. پس اى مردم شمشیرها را غلاف کنید و نیزه ها را کنار بگذارید و تیرها را از خود دور نمائید و زه هاى کمانتان را ببرید، قریش را به حال خودشان رها سازید تا خاک بر سر خودشان بپاشند.

از من نصیحت بشنوید و سخن مرا مخالفت نکنید، راه صحیح این است که من نشان دادم.

پاسخ عمار

چون سخن ابوموسى به اینجا رسید عمار افسر شجاع امیرمومنان “ع” فورا از جا برخاست و گفت: اى ابوموسى آیا تو آنچه را بیان داشتى از پیغمبر خدا “ص” شنیدى؟

ابوموسى پاسخ داد آرى من شنیدم. عمار گفت: من هرگز این ادعا را قبول ندارم که پیغمبر “ص” در برابر این فتنه ها امر به سکوت کرده باشد، زیرا من شهادت مى دهم که رسول خدا به على فرمان داد که با ناکثین “طلحه و زبیر” نبرد کند، و نیز على را به جنگ با قاسطین “معاویه و عمالش” فرمان داده است و اگر مى خواهى براى تو گواهانى را حاضر سازم.

سپس عمار گفت: اى ابوموسى دستت را به من بده، ابوموسى دستش را به سوى او دراز کرد.

عمار به علامت اعتراض دست او را محکم گرفت و او را از منبر به زیر کشید [ شرح خوئى ج ۱۶ ص ۶٫ ]

و بالاخره هزاران نفر از مردم کوفه به دعوت حضرت مجتبى “ع” و عمار و مالک اشتر پاسخ مثبت دادند و از شهر خارج گردیده به سپاهیان امیرمومنان “ع” که در خارج بصره در انتظار بازگشت فرستاده هاى آن حضرت بودند پیوستند و در جنگ جمل شرکت جستند تا اینکه آن جنگ با فتح و پیروزى امیرمومنان على “ع” پایان یافت.

افکار ارتجاعى

گرچه در واقعه ى جمل ارتش اسلام- چنانکه گفتیم- پیروز گشت ولیکن افکار ارتجاعى و رکودانگیز ابوموسى عاقبت در برخى از مردم کوفه اثر گذاشت به طورى که جمعى از سربازان عراق او را مرد طرفدار صلح و آسایش مى شناختند تا اینکه سرانجام در صفین به وسیله ى پافشارى اشعث بن قیس و برخى دیگر او را کاندیداى نمایندگى مردم عراق بر سر میز مذاکرات صلح کردند و او هم براى تحقیق بخشیدن به آرمان و آرزوهاى خود که جامعه ى اسلامى را بى تحرک و سازشگر و تن پرور و دور از مبارزه در راه هدفهاى عالى نگاه بدارد، همیشه به حرکات آهسته و ملایم و سراسر احتیاط عبدالله بن عمر عشق مى ورزید، و او را سزاوار رهبرى جامعه ى اسلامى مى دانست که سرانجام در دام عمرو بن عاص افتاد و با نیرنگ و آتش نفاق و آشفتگى و فتنه ى خوارج را دامن زد و سیر حکومت على را متوقف ساخت.

روز آتش بس

آن روز چه روز دردناکى بود فریادهاى گوش خراش همراه با خشونت به گوش على مى رسید، انضباط و رعایت اصول نظامى فراموش گشته بود، جمعى فریب خورده، رو، در روى على فریاد مى زدند، حضرتش را به قبول پیشنهاد مردم شام که طبق نقشه ى عمروعاص قرآنها را بالاى نیزه زده سپاه عراق را به حکمیت قرآن دعوت مى کردند تهدید مى نمودند.

لحظه به لحظه عرصه را بر حضرت تنگ تر مى کردند و او را به انتخاب حکم و نماینده کنفرانس صلح وادار مى ساختند. دردناکتر آنکه به هیچ کدام از سخنان على گوش نمى دادند و تنها شخص مورد نظر خود یعنى ابوموسى اشعرى را مى خواستند که نماینده ى قانونى مردم عراق باشد و این لحظات براى هیچکس جز على “ع” قابل تحمل نبود و تنها او بود که با روح نیرومند و ایمان محکم خویش در برابر این پیش آمد جانفرسا بردبار و شکیبا بود.

على “ع” از عاقبت این خواسته هاى جاهلانه آگاه بود و براى آگاهى دادن به یارانش لب به سخن مى گشود و حقایقى را آشکار مى ساخت، منظره ى مردم شام و کارنامه معاویه و عمروعاص و سوابق نادرست ابوموسى و نادانى هایش، و اصرار و پافشارى برخى از افسرانش براى قبول پیشنهاد معاویه و عمروعاص، و بى تفاوتى عده ى دیگرى از سربازانش همه و همه على را وادار مى کرد تا پرده ها را در برابر اغلب سربازانش که در آستانه ى گول خوردن و تصمیم گرفتن قطعى بودند برکنار زند و این حقایق را بازگو کند.

سیماى مردم شام

جفاه طغام و عبید افزام جمعوا من کل اوب، و تلقطوا من کل شوب ممن ینبغى ان یفقه و یودب و یعلم و یدرب و یولى علیه، و یوخذ على یدیه لیسوا من المهاجرین و الانصار و لا من الذین تبووا الدار و الایمان.

الا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما تحبون، و انکم اخترتم لانفسکم اقرب لقوم مما تکرهون.

و انما عهدکم بعبد الله ابن قیس بالامس یقول:

انها فتنه، فقطعوا اوتارکم وشیموا سیوفکم.

فان کان صادقا فقد اخطا بمسیره غیر مستکره، و ان کان کاذبا فقد لزمته التهمه. فادفعوا فى صدر عمرو بن العاص بعبد الله بن العباس و خذوا مهل الایام و حوطوا قواصى الاسلام. الا ترون الى بلادکم تغزى و الى صفاتکم ترمى.

شامیان ستمکارانى ناکس و بزرگانى فرومایه اند. از گوشه و کنار زمین گریخته و در شام گرد آمده اند، بدون آنکه تربیت شده باشند آنان دانش نیاندوخته و آداب نیاموخته اند پس سزاوارند که دین و دانش ادب و درستکارى را بیاموزند.

لازم است زمامدارى شایسته بر آنها فرمانروائى کند و در راه زندگى دستشان را بگیرد نه مهاجرند که از هجرت خویش رنجى برده باشند و نه انصارن که افتخار خدمت گزارى و حمایت مهاجرین یافته باشند و نه آن گروه اند که قبل از هجرت اسلام آورده و در سراى خویش پایدار مانده باشند.

شا اى مردم عراق:

آگاه باشید که شامیان کسى را برگزیدند “عمروعاص” که به آرمانشان نزدیکتر و دلبسته تر است و شما کسى را انتخاب کردید “ابوموسى” که از آرمان شما دور و به هدف شما بى علاقه است. مگر دیروز را فراموش کردید عبدالله بن قیس “ابوموسى” در جنگ جمل مى گفت این مبارزه ى اساسى و حیاتى “مبارزه با طلحه و زبیر و عایشه و اتباع آنها” فتنه ایست مى بایست بندهاى کمان خویش را پاره کنید و شمشیرهاى خویش را در غلافها فروبرید اگر او راست مى گفت و به حرف خویش ایمان داشت امروز اشتباه کردهاست که به نزد ما آمده است.

و اگر دروغ مى گفت به انسان دروغگو هرگز نمى توان اطمینان داشت، در هر حال او را کنار بگذارید و در برابر عمروعاص پرتوان مردى چون ابن عباس را انتخاب کنید تا با نیرنگهاى عمروعاص مقابله کند در این کار فرصت را از دست ندهید مرزنشینان اسلام را دریابید و نگاهدارید آیا نمى نگرید که در شهرهایتان جنگ مى کنند تا نابودتان سازند و سنگر قدرت شما را هدف خویش قرار داده اند تا نیروى شما را پراکنده سازند. [ خطبه ۲۳۸ نهج البلاغه صبحى الصالح ص ۳۵۷٫ ]

این سخنان با اینکه عامل جنبش و هیجان توده هاست، بر روح مرده ى آن گروه اثرى نبخشید بلکه آنان را برخواسته ى نادرست خویش استوارتر ساخت و پاسخى جز جنجال و هیاهو و طرفدارى جدى از نمایندگى ابوموسى ندادند.

راستى جاى تعجب و سوال بود که چه شد که یک باره سوابق نادرست، و سرپیچى ابوموسى از اقدام فورى به منظور رساندن قواى امدادى در مبارزه ى جمل فراموش شد و اکنون مرد خیرخواهى قلمداد مى شود، البته در این میان برخى از یاوران على “ع” به خوبى ابوموسى را مى شناختند و در انتخاب او چیزى جز شکست و ننگ نمى دیدند ولى در اقلیت بودند.

ابوموسى از نظر روشن فکران

چنانکه احنف بن قیس مى گوید: قد حلبت اشطره فوجدته قریب القعر کلیل المدیه و هو رجل یمان و قومه مع معاویه در ژرفاى وجودش فرورفتم او را سطحى و کوته نظر یافتم، او مردى است یمنى و قبیله اش دوستدار معاویه است. [ الامام على عبدالفتاح ج ۵ ص ۱۰۳٫ ]

و باز احنف با روحى افسرده هنگام بدرقه سفارشات دوستانه به ابوموسى مى کند که مبادا نیرنگ عمر و در تو کارگر شود، و هنگامى که از بدرقه ى ابوموسى برمى گردد به پیشگاه رهبر خویش مى شتابد و با نهایت تاسف مى گوید: لا ارانا الا بعثنا رجلا لا ینکر خلعک [ شرح خوئى ج ۱۵ ص ۳۴۹٫ ] یعنى ما مردى را به عنوان نماینده عراق فرستادیم که از برکنار ساختن شما از خلافت باکى ندارد

یکى از شعراى شام به نام ایمن بن حزیم پرده از اشتباه مردم عراق برمى دارد و ناتوانى و کم عمقى او را نسبت به عمرو بیان مى کند و به طور جدى از انتخاب على “ع” ابن عباس را طرفدارى مى کند و آن را شایسته این امر مى داند و مى گوید:

لو کان للقوم راى یعصمون به

من الضلال رموکم بابن عباس لکن رموکم بشیخ من ذوى یمن

لم یدر ما ضرب اخماس لاسداس اگر عراقیان نظر استوارى داشتند که خود را بدان از گمراهى حفظ مى کردند، ابن عباس را انتخاب مى کردند، اما آنان پیر یمنى را انتخاب کردند که حاصل ضرب یک پنجم در یک ششم را بلد نیست.

این بود شخصیت علمى و اجتماعى و سیاسى مردى که حضرت امیرمومنان “ع” او را به خوبى مى شناخت و به نمایندگى او از طرف مردم عراق نظر مخالف داشت ولى اکثریت سپاهیان عراق دانسته و ندانسته او را به عنوان نماینده ى رسمى ملت عراق انتخاب کردند و بالنتیجه ننگ و شکست بزرگى براى خود فراهم ساختند و بدتر از همه اینکه اساس بوجود آمدن غائله خوارج را که مورد بحث این کتاب است پى ریزى کردند.

شعارى که خونها به راه انداخت

یکى از شعارهاى داغ خوارج کلمه لا حکم الا لله است اولین بار که این شعار به عنوان اعتراض به عهدنامه حکمین گفته شد در میدان صفین بود. در آن روز که اشعث بن قیس به سرعت مفاد عهدنامه را با هیجان آب و تاب مخصوصى براى نظامیان مى خواند و آنها را با خبر مى ساخت، این شعار آغاز شد و در این جا به این نکته نیز باید توجه داشت که مفاد این عهدنامه مطلبى نبود که در یک اطاق دربسته یا در ضمن یک کنفرانس چند نفرى تنظیم گشته و اکنون بخواهند آن را به افراد ارتش تحمیل کنند، بلکه آنچه را که سربازان خواستند و برایش پا به زمین کوبیدند به صورت عهدنامه اى درآمده و اکنون مى بایست به آنها اعلام شود تا بدانند که این عهدنامه به امضاء بزرگان دو ارتش نیز رسیده و امیرمومنان نیز آن را پذیرفته است و مى رود که به موقع اجراء درآید.

عکس العمل عهدنامه

اشعث بن قیس از جلو صفوف همچنان مى گذشت و عهدنامه را مى خواند، برخى سر تا پا گوش و بعضى سر در جیب تفکر فروبرده بودند، و برخى با خشم آمیخته با تعجب به کلمات آن توجه داشتند در این بین همین قدر که در برابر صفوف نظامیان قبائل عنزه و مراد و بنى راسب و تمیم قرار گرفت یک مرتبه با جوش و خروش این فریاد به گوشش رسید که لا حکم الا لله ما نمى توانیم به طور دقیق بفهمیم که براى اولین بار این شعار را چه کسى گفت ولى هر چه بود کسانى که این شعار را ابداع کردند در مغز و فکر خود در جستجوى کلامى بودند که کاملا مذهبى باشد و اعتراض آنها را بهتر و رساتر بازگو کند.

این کلام از دهان هر که برخاست گویا دیگران نیز مى خواستند چنین کلامى را بگویند اما مات مانده بودند، همین که این صدا در میدان صفین طنین افکند بدون درنگ حلقوم هزاران نظامى دیگر بدان باز شد و از آن پس مهمترین پایه و اصول مکتب خوارج قرار گرفت.

آنها دیگر برایشان عادى بود در کوچه و بازار خانه و کاشانه مسجد و میدان همیشه این کلام را به گوش على و یارانش مى رساندند که لا حکم الا لله این شعار آنقدر در نظر آنها رفته رفته رنگ عقیده و مذهب به خود گرفت که حتى آن وقت که براى ترور رهبر شایسته ى اسلام حضرت امیرمومنان علیه السلام شمشیر خود را بالا بردند با آهنگ لا حکم الا لله آن را بر پریشانى عدالت و انسانیت فرود آوردند.

این شعار داغ که ضمنا حاکى از یک اعتراض هم بود در ابتدا در میدان صفین تنها به صورت شعار و سخن گفته شد و هنوز اقدام عملى همراه نداشت. فقط چند نفر از افراد داغ و پرحرارت که تاب و تحمل نداشته و نتوانستند پیش آمدهاى آینده را به بینند باسلاح خویش در حالى که این شعار را محکم بیان مى کردند خود را به سپاه شام رساندند و با حمله ى جدى خود چند نفر را کشتند و به حمله خود ادامه دادند تا کشته شدند، آن دو نوجوان جعد و معدان از نخستین گویندگان این شعار از قبیله عنزه بودند. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۷۴ و شرح خوئى ج ۴ ص ۱۰۵٫ ]

اشعث پس از اینکه ماموریت خود را که ابلاغ مفاد عهدنامه به ارتش بود به پایان رسانید برگشت و براى گزارش کار خویش به مرکز فرماندهى در کنار حضرت قرار گرفت، حضرت درباره ى واکنش ابلاغ مفاد عهدنامه از او توضیح خواست، او در جواب گفت: همه سپاهیان عراق جز عده اى ناچیز عصبى آن را پذیرفتند و آن گروه ناچیز با این شعار که لا حکم الا لله به مفاد عهدنامه اعتراض کردند.

اشعث مى خواست مطلب را بى اهمیت نشان بدهد اما این امر چگونه ممکن بود؟ طولى نکشید که چهره ى برخى افسران مسلح نمودار شد که یک یک آمدند و به خلاف چند لحظه ى قبل آمادگى خود را براى حمله و آغاز نبرد اعلام کردند.

سعید بن قیس در میان یک گروه رزمنده ى قبیله ى همدان همچون دژى محکم نزد حضرت آمد و گفت: یا امیرالمومنین ها انا ذا و قومى لا نرادک و لا نرد علیک فمرنا بما شئت. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۲۱٫ ]

اى رهبر مومنان این من و این سربازان تحت فرمانم که همه از بستگان من مى باشند در اطاعت تو هستیم و از فرمانت سر نمى تابیم به هر چه تصمیم دارى فرمان ده، حضرت همچنانکه دیده بر ارتش شام دوخته بود پاسخ داد که: اما لو کان هذا قبل سطر الصحیفه لازلتم عن عسکرهم یعنى: اگر این سخنان را قبل از امضاء عهدنامه مى گفتید من شامیان را از اردوگاهشان خارج مى کردم اما اینک دیگر گذشته است.

افسر دیگر سلیمان بن صرد بود او در حالى که پرده اى از خون روى زخم صورتش کاملا به چشم مى خورد گفت: یا على اگر یاورانى مى یافتم هرگز به این عهدنامه تن درنمى دادم.

سپاهى دیگر محرز بن جریش گفت: یا امیرالمومنین اما الى الرجوع عن هذا الکتاب سبیل فوالله انى لاخاف ان یورث ذلا اى رهبر خجستگان آیا راهى براى زیر پا نهادن مفاد عهدنامه ممکن نیست؟ به خدا سوگند که مى ترسم عاقبت این نامه موجب ذلت ما گردد. حضرت با بیانى محکم و استوار فرمود: ابعد ان کتبناه ننقضه [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۲۲٫ ]

آیا پس از نوشتن و عهد کردن پیمان بشکنیم؟ یعنى این آدین مردانگى و انسانیت نیست که من رهبرى پیمان شکن و شما مردمى نااستوار باشید.

اضطراب ارتش

رفته رفته موجى از تشویش و اضطراب نظامیان عراق را فراگرفت هر چند که قبلا خستگى و فرسایندگى جنگ آنها را به صلح و مذاکره وادار کرد ولى اکنون پشیمانى از استقرار آتش بس آنان را رنج مى دهد آنها در یک لحظه به خود آمدند که چرا الزاما جنگى که تا چند لحظه دیگر پیروزى بزرگى داشت و دروازه هاى دمشق را بروى آنان مى گشود متوقف ساختند و اکنون جز کشته ى بسیار و زخمیهاى فراوان و از بین رفتن مقادیر زیادى بودجه نظامى و توقف بیش از ۱۰۰ روز در بیابان صفین دور از خانه و کاشانه چیزى عایدشان نگشته و تنها نتیجه ى این همه محرومیتها عهدنامه ایست که با ابتکار و نیرنگ معاویه و عمروعاص و اجبار نابجاى خودشان بوجود آمده و عاقبت آن را جز شکست و رسوائى نمى بینند و تازه مسئولیت بزرگى به گردن خود و رهبرشان آمده و آن وفاى به پیمان است که اصولا جنگ و کشتار آنها براى حفظ چنین دستورات متین اسلام است.

آیا چگونه ممکن است براى نظام بخشیدن به زندگى اجتماعى مردم و به پا داشتن تعالیم اسلام مبارزه کنند و آنگاه خودشان قوانینش را زیر پا بگذارند.

بازگشت به کوفه

حضرت امیر چون متوجه بود که توقف ارتش دیگر در اردوگاه صفین کاملا بى نتیجه است دستور مراجعت به کوفه را صادر کرد.

سربازان با دلسردى وسائل را جمع آورى کرده راه کوفه را در پیش گرفتند پیشواى بزرگ آنان با تاثر فوق العاده در حالى که افسران ارشد نظامى در

کنارش به چشم مى خوردند آرام آرام به سوى کوفه گام برمى دارد و گاه گاه به سوالات برخى پاسخى کوتاه مى دهد.

در نظر سربازانى که از میدان جنگ و وقایع جنگ فراغت یافته اند اکنون منظره شهر کوفه، خانه ها، کوچه ها، و خیابانها، و مساجد و مراکز عمومى مجسم مى شود.

بستگان سربازان و اهالى شهر کوفه که با شور و هیجان و فریادهاى مهیج در موقع عزیمت به جنگ آنها را تا دروازه ى کوفه بدرقه کرده بودند اکنون منتظر ارمغان این جنگ و نتیجه ى آن همه فریادها و تشویقها و بردبارى ها و تحمل و دورى ها هستند براى نظامیان نیز این مشکل وجود دارد که برابر موقع و انتظار بستگان خود چه بگویند.

زنان و کودکان، مادران و پدران پیر که جوانان خود را به میدان جهاد فرستاده اند، و اکنون اسبهاى بدون صاحب، سلاحهاى بدون سرباز را که ببینند قهرا صداى شیون آنان بلند خواهد شد.

در برابر این همه مشکلات و مصائب اگر یک چیز وجود مى داشت، این مشکلات را مرتفع مى ساخت، و مصائب را التیام مى بخید و آن پیروزى جنگى بود، آنها اگر مى دیدند که دشمن دین و دنیاى خود را ریشه کن ساخته، و امنیت واقعى را به سرزمینهاى اسلامى بازگردانده اند رنج مصیبت را با لبخند پیروزى جبران مى کردند اما اکنون تنها موضوعى که افکار سربازان را در مسیر بازگشت سخت رنج مى دهد این است که اگر بپرسند نتیجه ى جنگ چه شد اینان چه پاسخى بدهند؟ آیا بگویند ما تا سراپرده دشمن پیش رفتیم ولى خود دیوانه وار بازگشتیم آیا بگویند ما به رهبران خود گفتیم که اگر آتش بس اعلام نکنند آنها را خواهیم کشت. ما به او الزام کردیم که قرارداد صلح را امضا کند، چه بگویند تا مردم آنها را بپذیرند و شرمنده نسازند؟ راستى مشکل بود، بالاخره سربازان هر چه بیشتر خزینه مغز خود را کاویدند کمتر به پاسخ قانع کننده اى دست یافتند، تنها امیرمومنان بود که هنگام حرکت دست به درگاه خداى برده و مى گفت: اللهم انى اعوذ بک من وعثاء السفر و کابه المنقلب و سوء المنظر فى المال و الاهل. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۶۱٫ ]

بار خدایا از سختى هاى سفر و اندوه بازگشت و بدى نگاه در اهل و مال به تو پناه مى برم.

دشتها و بیابان ها طى شد و دورنماى باغستانها و منازل کوفه از دور نمایان گشت و هیجان و التهاب سربازان بیشتر شد.

تصمیم ناگهانى

اما یک فکر ناگهانى برخى را فراگرفت و بدون تامل آن را در ذهن پرورش دادند و آن این بود که ما بنابر آنچه گفتیم لا حکم الا لله اکنون شایسته نیست همدوش با على وارد کوفه شدیم و رنج شرمسارى را تحمل کنیم ما که فرمان و حکم على را در خود نافذ نمى دانیم پس چه بهتر براى بارور ساختن اندیشه مان و تعیین خط مشى خود در قبال حکومت على و معاویه وارد کوفه نشویم بلکه در محلى در خارج از کوفه مستقر گردیم و مرکز فعالیت خود را آنجا قرار دهیم بلافاصله همدیگر را خبر کرده و به سرعت همه آنها آگاه شدند، یاران باوفاى على “ع” هر قدر آنها را نصیحت کردند و از تفرق و جدائى برحذر ساختند آنها بر اصرار و مخالفت خود افزودند به علاوه ناجوانمردانه به على “ع” و یارانش ناسزا گفتند و به یاوه سرائى ها پرداختند.

همین که جاده ى فرعى قریه حروراء که نزدیک کوفه بود نمودار گشت خوارج آنجا را براى اجتماع خود انتخاب کردند، هنگامى که به آن جاده رسیدند صفوف سربازان از هم پاشیده بسان روخانه اى که در مقسم به رود منشعب مى گردد انشعاب حاصل گشت و قریب ده هزار سرباز از ارتش على “ع” جدا شدند و راه حروراء را در پیش گرفتند و با فریادهاى خشم آگین این شعار داغ را به گوش على علیه السلام و یارانش رسانیدند که: لا حکم الا لله، البیعه لله، البیعه لله [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۶۴٫ ]

حکم از آن خداست بیعت از آن خداست، از آن خداست. حضرت همچنان خاموش و آرام به حرکت خویش ادامه داد و هیچگونه عکس العمل نشان نداد و غیر از این هم ممکن نبود زیرا آغاز یک نبرد در پشت دروازه کوفه بین دو گروه از یک ارتش در برابر دیدگان اهالى کوفه آن هم پس از واقعه ى صفین فعلا کار بیهوده اى بود، از این رو حضرت با حلم و بردبارى مخصوصى توجهى به سخنان کفرآمیز آنان نکرد تا به دروازه ى کوفه نزدیک شدند.

گورستان خاموش

ناگاه گورستان خاموش نظر على “ع” را به خود جلب کرد او در این حال گویا موقع را مناسب دید که براى بیدار کردن افکار و هشدار دادن به مردم لب به سخن بگشاید و با مردگان زنده دل سخن بگوید تا اینکه زندگان مرده دل که در هر عصر و زمان در نتیجه ى افراط در دلبستگى به این دنیا آتش حرص و آز را شعله ور مى سازند حق کشى ها مى کنند، و فتنه ها به راه مى اندازند، تکانى بخورند و پند بگیرند، و متنبه شوند، خطاب به خاک نشینان چنین گفت:

یا اهل الدیار الموحشه و المحال المقفره والقبور المظلمه، یا اهل التربه، یا اهل الغربه یا اهل الوحده، یا اهل الوحشه انتم لنا فرط سابق، و نحن لکم تبع لاحق اما الدور فقد سکنت و اما الازواج فقد نححت و اما الاموال فقد قسمت. هذا خبر ما عندنا، فما خبر ما عندکم؟ [ کلمه ۱۳۰ ص ۴۹۲ در نهج البلاغه صبحى الصالح. ] اما لو اذن لهم فى الکلام لاخبروکم ان خیر الزاد التقوى [ کلمه ۱۳۰ ص ۴۹۲ در نهج البلاغه صبحى الصالح. ]

اى ساکنان خانه هاى ترسناک و جاهاى ناآباد قبرهاى تاریک،

اى خاک نشینان، اى دورماندگان از وطن، اى اهالى تنهائى و وحشت. شما پیشرو مائید که جلو رفته اید و ما پیروان شما که به شما ملحق مى گردیم به شما بگویم که: خانه هاى شما را دیگران ساکن شدند، و زنان شما را دیگران گرفتند و مالهاى شما را قسمت کردند این گزارش چیزى است که نزد ماست شما بگوئید گزارش چیزى که نزد شماست چیست؟ پس از آن رو به همراهان خود کرد و فرمود: قسم به خداوند اگر اجازه ى سخن گفتن به آنها داده مى شد به ما مى گفتند که بهترین توشه براى آخرت تقوى است سپس رو به آسمان کرد و گفت:

اللهم اغفرلنا و لهم و تجاوز عنا و عنهم. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۶۵ و کلمه قصار ۱۲۵٫ ]

خداوندا ما را و آنان را بیامرز و به عفو و بخششت از ما و آنان دیده برپوش.

امیرمومنان و مشکلات بزرگ

حضرت امیرمومنان “ع” پس از اینکه وارد شهر گردید، فصل دیگرى از روزگار دردنا وى آغاز شد سخنان ناروا و حرفهاى نیش دار خوارج شروع گردید. در عین اینکه در اثر جهل خود فریب خورده اند و باعث گردیده اند که آن حضرت دست خالى از میدان صفین برگردد، کار او را بیهوده مى دانند و چون افرادى کم رشد و کوته فکرى هستند به اندک سوژه اى بازار اتهام و انتقاد خود را رواج مى بخشند، این گروه مشخص که مارک خوارج دارند هرگاه در کوچه على را مى بینند با شعار لا حکم الا لله او را آزار مى دهند و اگر در خیابان و بازار و مسجد با او روبرو مى شوند باز با این شعار دلگیرش مى سازند، دردناکتر از همه اینکه آنان که دیروز به سیماى على “ع” به عنوان یک رهبر ممتاز و امام آسمانى نگاه مى کردند، امروز به سیماى او و یاورانش بدیده کفر و ارتداد مى نگرند.

بزرگوارى و عدالت

اما على “ع” مرد خدا و رهبر عادل، راستى چقدر کریم و شایسته است که کوچکترین تغییرى در روش عادلانه اش نسبت به عکس العمل هاى لفظى آنان نداد بلکه به آنها فرمود: ان لکم عندنا ثلاثا لا نمنعکم صلوه فى هذا المسجد و لا نمنعکم نصیبکم من هذا الفى ء ما کانت ایدیکم مع ایدینا و لا نقاتلکم حتى تقاتلونا. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۷۱٫ ]

سه حق مسلم شما نزد ما محفوظ است:

۱- ما شما را هرگز از اداى نماز در مسجد جامع شهر و از شرکت در اجتماعات خود منع نمى کنیم.

۲- حقوق شما را از بیت المال تا هنگامى که با ما هستید قطع نمى نمائیم.

۳- تا شما بروى ما شمشیر نکشید و آغاز جنگ نکنید ما هرگز به جنگ با شما اقدام نخواهیم کرد.

براى پى بردن به عدالت و بزرگوارى حضرت على “ع” باید به این نکته توجه داشت که این رفتار مسالمت آمیز و محبت انگیز در برابر مردم خدمتگزار و آرامى صورت نمى گیرد تا یک کار عادى باشد این رفتار در برابر مردمى است که براى نابودى آن حضرت و یارانش و حکومت او پى فرصت مناسبى مى گردند و براى توطئه خطرناک هر لحظه تصمیمشان جدى تر و صفوفشان فشرده تر مى شود کدام زمامدارى در سطح زمین مى تواند به این حد بزرگوارى و از خودگذشتگى برسد؟ و تا این اندازه حقوق مخالفین جدى خود را رعایت کند، آیا این کرم و شایستگى جز در على و فرزندان معصومش دیده مى شود؟ این فضائل و هزاران امتیاز نظیر آنست که على را از زمامداران دیگر جدا مى سازد و مکتب علوى را الگوى مکاتب بزرگ جهان قرار مى دهد و نهج البلاغه اش را که اساس تذکر این حقایق است جاویدان و درخشان مى سازد.

فرمانروایى ها

اگر صحنه هاى خونبار حکومت معاویه به دقت بررسى شود، اگر اعدامهاى پى در پى مردانى را مانند عمرو بن حمق خزاعى و رشید هجرى، و حجر بن عدى که تنها به جرم محکوم ساختن رژیم جنایت آفرین معاویه اعدام گردیدند در نظر گرفته شود و بالاخره اگر خفقان عمومى ملت را براى جلوگیرى از اعتراض به وضع موجود زمان معاویه را با آزادى و عدالت و مساوات و عطوفت دوران حکومت على مقایسه کنید، آن وقت روشن مى شود که عشق به مکتب على وظیفه هر انسانى است که وجدان بیدار و عقل روشن دارد. معاویه کوچکترین حرف اعتراض آمیز را موجب قتل و ترور اعتراض کننده مى دانست و فورا او را به شمشیر جلاد یا چوبه دار یا کاسه ى زهرى مى سپارد اما على “ع” رهبر آزادگان به خطرناکترین معترضین و دشمنان داخلى خود خوارج فرمود:

ان سکتوا عممناهم و ان تکلموا حججناهم و ان خرجوا علینا قاتلناهم.

اگر آنها خاموش شوند ما با آنها حرفى نداریم، و اگر لب به اعتراض بگشایند ما با منطق و برهان آنها را قنع مى سازیم، و اگر بروى ما اسلحه بکشند در این صورت چاره اى جز نبرد با آنان نداریم.

شکیبایى على

روزى امیرمومنان در مجمع مردم روى منبر سخن مى گفت در این حال مردى سوالى کرد حضرت بدون درنگ او را پاسخ گفت یکى از خوارج به راحتى و بدون ترس خطاب به مردم فریاد زد قاتله الله ما افقهه یعنى خداى او را بکشد چقدر دانا و آگاه است.

یاران على علیه السلام خواستند او را تنبیه کنند حضرت فرمود: آزارش نکنید زیرا او به شخص من بد گفت بدین ترتیب در برابر گفته هاى نابجا و دشنامهاى علنى مردم در موقع خود گذشت به خرج مى داد، غالبا در موقعى که آن حضرت در مراکز جمعیت مشغول سخن گفتن بود سخنانش را قطع کرده و از گوشه و کنار مسجد فریاد مى زدند لا حکم الا لله حضرت بدون اینکه اظهار ناراحتى بکند صبر مى کرد تا فریادشان تمام مى شد سپس به سخنانش ادامه مى داد.

در مجامع عمومى

خوارج در نماز جماعت عمومى شرکت نمى کردند اما براى دادن شعار و آزار رساندن به على “ع” در اجتماع نمازگزاران حاضر مى شدند، روزى هنگامى که حضرت به جماعت ایستاد و مشغول نماز شد ناگاه ابن الکواء که یکى از خوارج بود فریاد زد و این آیه را به عنوان اعتراض به رویه ى آن حضرت قرائت کرد.

و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین.

آیه با پیغمبر روى سخن دارد و مى فرماید اى پیامبر به تو و پیامبران پیش از تو گفته شد که اگر از دین خارج شوید اعمال گذشته تان نادیده گرفته مى شود و در ردیف زیانکاران قرار مى گیرید. با خواندن این آیه نسبت به آن حضرت که ایمان مجسم بود این اعتراض را داشتند که او در میدان صفین با قبول کردن موضوع حکمیت کافر شده است و همه زحمات او بر باد رفته و بى حاصل است ولى امیرمومنان بنا به قانون: اذا قرء القران فاستمعوا له و انصتوا یعنى هنگامى که در برابر شما قرآن مى خوانند شما در هر حالى هستید به آن گوش فرادهید و ساکت و آرام باشید.

مانند کوهى از متانت ساکت ایستاد تا خواندن آیه تمام شد سپس قرائت نماز را شروع کرد، باز آن مرد خارجى آیه را از سر گرفت حضرت نیز مجددا ساکت شد او چندین بار با این عمل امیرمومنان را از ادامه نماز بازداشت، عاقبت امر حضرت براى اینکه هم جواب او را داده باشد و هم نماز به هم نخورد این آیه را تلاوت کرد فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون [ آیه ۶۰ سوره ى روم. ] شکیبا و ثابت قدم باش که وعده خداوند درست است مبادا مردم نااستوار و بى ایمان تو را سبکسار و متزلزل کنند. حضرتش با این پاسخ هم نمازگزاران را دلگرم ساخت و هم جواب اعتراض گستاخانه ى خوارج را داد.

او همچنان که خودش فرمود همیشه سعى مى کرد جواب اعتراضات و شعارهاى آنان را با منطقى روشن و برهانى محکم بدهد تا اینکه شاید به اشتباهات فکرى خود پى برده و از آن دست بردارند.

 

در این موضوع تردید نیست که خوارج شعار لا حکم الا لله را از قرآن گرفتندولى آنها بر اثر ناآگاهى و جمود فکرى که داشتند در تفسیر این جمله اشتباه مى کردند. قرآن ضمن آیه اى مى فرماید:

ان الحکم الا لله یقص الحق و هو خیر الفاصلین. [ انعام آیه ۵۷٫ ] یعنى حکم مختص خداوند است و اوست که حقیقت را بیان مى کند و او بهترین تفاوت گذارنده بین حق و باطل است.

آنها چون بهره ى کافى از علم و دانش نداشتند در اشتباه بزرگى فرورفتند زیرا دقت نکردند که مقصود از حکم که مخصوص خداوند است چیست؟

و حال آنکه با توجه کامل معلوم مى شود که حکم در اینجا به معناى قانون است و مفاد این آیه این است که: هیچکس به جز خداوند حق قانونگزارى ندارد.

اما این گروه کج اندیش اینطور فکر مى کردند که حکم به معناى حکومت است و شامل حکمیت هم مى شود و بنابراین حکمیت نیز مخصوص خداوند است و امیرمومنان “ع” که در صفین به حکمیت راضى شد برخلاف قرآن عمل کرد، خوارج نادان که مى خواستند بر اساس برداشت خود از قرآن و سخنان خداوند مکتبى را تاسیس و از آن ترویج کنند غافل از آنکه قرآن راى ناپسند آنها را صریحا رد کرده زیرا همان قرآن که به اتکاء آن مى خواهند حکومت را فقط حق خداوند بدانند و بر حکومت امیرمومنان خورده بگیرند در این چند مورد که اینها نسبت به اختلاف دو جبهه و دو گروه بزرگ از مسلمانان ناچیز و کم اهمیت است حق حکمیت را به انسانها داده است:

۱- در مورد اختلاف بین زن و شوهر دستور داده است که فردى از طرف خانواده ى زن و دیگرى از طرف خانواده ى شوهر براى مذاکره و برطرف کردن اختلافات بین آنان حکومت کنند و فرموده است:

و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها. [ سوره ى نساء ۳۵٫ ] یعنى اگر بیم آن دارید که اختلاف میان زن و شوهر دامنه بیشتر پیدا کند و به جاى حساستر بکشد، در این صورت یک فرد را به عنوان حکم از جانب خانواده ى شوهر و فرد دیگرى را به همین عنوان از طرف خانواده ى زن انتخاب کنید تا با تفاهم و تشریک مساعى به این اختلاف خاتمه بدهند.

۲- در مورد شکار در حال احرام اگر آن محرم عمدا دست به این کار بزند مى بایست کفاره بدهد و در مورد تعیین حیوانى که باید کفاره داده شود حکومت دو انسان عادل پذیرفته مى شود چنانکه مى گوید: و من قتله منکم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم.

خوارج به این نکته توجه نداشتند که مسئله اختلاف بین دو گروه بزرگ از مسلمانان با اهمیت تر از اختلاف بین زن و شوهر و یا تعیین حیوانى است که به عنوان کفاره باید داده شود.

و قرآن که در مورد اختلافات ناچیز حق حکمیت را به انسانها مى دهد قطعا در موارد حساس و اختلافات بزرگ به منظور نجات یک ملت و تعیین سرنوشت یک امت روا بلکه لازم خواهد دانست. این گروه کج اندیش در عقیده اشتباه آمیز خود جدا پافشارى مى کردند و در اجتماع کوچک خود پایه یک نظام و مرام جدیدى را پى ریزى مى نمودند.

یکى از مشکلاتى که خوارج در آغاز کار خود با آن مواجه بودند این بود که از یک طرف براى سر و سامان بخشیدن به اجتماع خود احتیاج به رهبرى داشتند و ناگزیر بودند که او را از میان خودشان براى این سمت برگزینند.

و از طرفى موضوع انتخاب رهبر برخلاف مرام و مکتب آنها بود، زیرا مرام آنها این بود که فرمانروا و حکم منحصر خداوند است و لذا دولتى را که مى خواستند به وجود بیاورند بر این اساس بود که:

رئیس دولت خداوند و بیعت هم فقط براى خداوند است و براى تشکیل چنین دولتى حرقوص بن زهیر هیچ منصبى را نپذیرفت، حمزه بن سنان و شریح بن اوفى که نیز دو نفر از بزرگان خوارج بودند ریاستى را نپذیرفتند و پذیرفتن ریاست را برخلاف مرام خود مى دیدند.

اما عبدالله بن وهب که یکى دیگر از سران آنها بود جامعه ى طغیانگر خود را سخت در حال آشفتگى مى دید و به این مسئله کاملا توجه داست که باید بر سر عقیده خود بماند و حاکمى جز خدا در بین نباشد و با بى نظمى و سردرگمى افراد بسازد و یا اینکه استثناءا برخلاف عقیده ى خوارج براى سر و سامان بخشیدن بن جامعه ى خوارج ریاست را برگزیند. از این رو ناگهان در مقابل خوارج که ریاست را به او واگذار مى کردند گفت:

هاتوها والله لا آخذها رغبه فى الدنیا و لا ادعها فرقا من الموت.

یعنى ریاست را به من بدهید ولى به خدا قسم آن را از روى رغبت و شوق نمى پذیرم و از ترس مرگ هم آن را از دست نمى دهیم. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۶۹٫ ]

این جریان خود روشنگر این نکته است که این گروه در روش و عقیده خود چه اندازه در اشتباه مى باشند در حالى که خودشان نمى توانند بدون فرمانروا حیاتى داشته باشند و اجتماع کوچک خود را اداره کنند و لذا عملا براى خودشان رهبرى انتخاب و معین مى کنند، آن وقت با شعار لا حکم الا لله و اصرار و فشار مى خواهند دولت اسلامى را وادار کنند که براى خودشان رهبرى انتخاب نکنند چون حق حکمیت و انتخاب رهبر ندارند، آنها براى تاکید در اجراء نظریه خود هنگامى که امیرمومنان وارد کوفه گردید زرعه بن برج طائى و حرقوص بن ظهیر تمیمى ذوالثدیه که دو تن از سران آنها بودند به حضورش رسیدند و پیشنهاد اجراء این راى را نمودند، سپس براى جلب توجه مردم و ایجاد تشویش و اضطراب هنگامى که آن حضرت در برابر ملت قرار گرفت و مى خواست سخنرانى کند ناگهان طبق توطئه و تبانى قبلى از گوشه و کنار مسجد فریادى از حلقوم آن مردم فریب خورده برمى خواست که لا حکم الا لله مرد دیگرى براى اینکه به آن حضرت به عقیده خودش هشدار بدهد و ضمنا اعتقاد و ایمان راسخ مردم را نسبت به حضرتش سست و متزلزل سازد با فریاد این آیه را قرائت کرد: و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین در این آیه خداوند به پیغمبرش هشدار مى دهد که جلوتر به تو و پیامبران دیگر اعلام شده است که اگر به خدا شرک بورزید تمام اعمالتان نادیده گرفته مى شود.

منظور او هم از خواندن این آیه این بود که تمام خدمات تو به اسلام بر اثر تعیین حکمین از بین رفته است.

حضرت بلافاصله این آیه را از قرآن در جواب او خواند فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون شکیبا باش پیمان خداوند درست است و نمى بایست سخنان مردمى که واهیند و یقین ندارند تو را سست گرداند. [ شرح خوئى ج ۴ خطبه ۴۰ ص ۱۸۲٫ ]

امیرمومنان براى آگاهى ملت که در برابر طوفان شعار دادن ها و تبلیغات آنها قرار گرفته بودند، خطبه اى را که در طى آن بى اساس بودن عقیده و نظریه آنها را بیان داشته به لزوم حکومت و زمامدار جهت ایجاد نظم و برطرف شدن هرج و مرج در اجتماع تصریح نموده است ایراد فرمود و آن خطبه این است:

کلمه حق یراد بها باطل. نعم انه لا حکم الا لله ولکن هولاء یقولون: لا امره الا لله. و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فى امرته المومن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفى ء و یقاتل به العدو و نامن به السبل و یوخذ به للضعیف من القوى، حتى یستریح بر و یستراح من فاجر. [ خطبه ۴۰ صبحى الصالح ص ۸۲٫ ]

این شعار سخن حقى است ولى از گفتن آن، منظور باطلى دارند البته حکم به معناى قانونگذارى ویژه ى خداوند است ولى اینان حکم را به معناى فرمانروائى تفسیر مى کنند و مى گویند غیر از خدا فرمانروائى وجود ندارد.

در صورتى که مردم خود را به فرمانروائى از بشر محتاج مى دانند حال گاه، آن فرمانروا نیکوکار است گاه بدکار، تا در پرتو حکومت او مومن کارهاى شایسته ى خود را انجام دهد و بى دین و کافر، از زندگى مادى خود بهره مند گردد و خداوند دوره ها و روزگار مقدر را به پایان برساند و با حکومت او مالیات ها جمع آورى مى گردد، و با دشمن پیکار مى شود، امنیت راهها برقرار مى گردد تا نیکوکار در آسایش باشد و از شر بدکار، مردم ایمن باشند.

از آن زمان که خوارج به عنوان یک گروه کجرو افراطى از حکومت امیرمومنان علیه السلام کناره گرفته و صحراى حروراء که در نزدیکى کوفه بود مرکز اجتماعات خود قرار دادند تا زمانى که نبرد نهروان آغاز گردید و اجتماع بزرگ آنها محو گردید بین امیرمومنان و خوارج برخوردهائى یا به صورت گفتگوهاى پراکنده و یا به صورت اجتماعات به وجود آمد، و چون امیرمومنان در حکومت خود آخرین مرحله ى آزادى را به ملت خود داده بود هیچ کس عکس العمل خشونت آمیزى در مقابل اعتراض ها و اعتصابها و تظاهرات و یا شعارها و فریادهاى خوارج نشان نمى داد. در صورتى که او مى توانست با بازداشتهاى سیاسى و شکنجه ها و اعمال خشنونتها جلو اینگونه اعمال مخصوصا هتاکى هاى آنها را بگیرد.

البته این موضوع از امتیازات حکومت عادلانه على “ع” بود که در جهان بى سابقه است، و مهمترین علت آن این بود که حکومت در نظر او وسیله بود نه هدف، یعنى آن حضرت در فکر حکومت و زعامت خود نبود، او فقط مى خواست که در پناه حکومتش ملت و جامعه اسلامى در بهترین شرایط مادى و معنوى به سر ببرند، او فقط دوست مى داشت که: مردم از آزادى و مساوات کامل بهره مند باشند و در پناه حکومتش مظلومین حمایت شوند، ستمگران مجازات گردند، جلو سوءاستفاده از قدرتها گرفته شود، و بالاخره کاملترین وسائل تربیتى در راه رشد و تربیت و آگاهى مردم به کار بیفتد چنانکه خود در هنگامه ى جمل در زیر یک خیمه نظامى در حالى که کفشش را وصله مى زد این حقیقت را به ابن عباس تذکر داد:

والله لهى احب الى من امرتکم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا.

یعنى این کفش پروصله در نظر من از فرمانروائى بر شما پرارزش تر است مگر در زمانى که در سایه ى زعامتخود حق را پایدار و باطل را سرکوب نمایم. [ خطبه ۳۳ نهج البلاغه، شرح خوئى ج ۴ ص ۶۰ شرح ابن ابى الحدید ج ۲ ص ۱۸۵٫ شرح بحرانى ج ۱ ص ۷۱٫ و صبحى الصالح ص ۷۶- کلام ۳۳٫ ]

اکنون على “ع” که الگوى رهبرى بشریت است، مربى و معلم مردم است پدر دلسوز و مهربان ملت اسلام است، در برابر یک گروه فریب خورده و کج فکر واقع گردیده است باید تا سر حد امکان مدارا و دلسوزى کند، به نصیحت و موعظه بپردازد و بالاخره به هر اقدامى که موجب هدایت آنهاست دست بزند و خشونت را آن وقت اعمال کند که براى حفظ جان و مال و امنیت ملت اسلام چاره اى جز آن نداشته باشد.

اینجاست که خط مشى زمامدارى آن حضرت کاملا روشن مى گردد و دنیا ناگزیر است که او را به عنوان یک رهبر و مربى دلسوز و خیرخواه انسانها بشناسد.

مناظرات امیرالمومنین على با خوارج

مذاکرات و مناظراتى که بین خوارج و آن حضرت در ظرف این مدت به صورتهاى گوناگون واقع گردیده است بسیار است و از نظر تاریخ، ترتیب آنها کاملا روشن نیست چون برخى از آنها در کوفه بوده، بعضى در خارج از کوفه و لشگرگاه خوارج، و قسمتى قبل از آغاز جنگ و بعضى در اثناء جنگ بوده است.

ما در نقل و شرح این خطبه ها سعى مى کنیم ترتیب را تا آنجا که ممکن است مراعات کنیم زیرا بهترین خاصیت رعایت ترتیب مذاکرات آنست که این نکته روشن مى شود که از نظر روانى تا چه حد نصایح و هشدارهاى حضرت ثمربخش بوده و چه تحولى در افکار آنان پدید آورده است، زیرا در سایه همین نصایح و سخنان منطقى و مستدل آن حضرت در آغاز جنگ خوارج، یک گروه ۸ هزار نفرى از لشگر ۱۲ هزار نفرى خوارج از عقیده انحرافى خود بازگشته و به لشگر حضرت پیوستند، و این موضوع تنها و تنها نتیجه مدارا و دلسوزى حضرت امیرمومنان نسبت به یک گروه خطارکار است.

نخستین مذاکره

شاید اولین مذاکره ى خوارج با حضرت در کوفه هنگام بازگشت از صفین بوقوع پیوسته است.

طبرى در تاریخ خود مى گوید: چون حضرت على “ع” وارد کوفه شد گروه بسیارى از خوارج وارد کوفه شدند و جمعى از آنها در خارج کوفه در محلى به نام نخیله از همراهى با حضرت سر باز زده و مستقر شدند، سپس حرقوص بن زهیر و زرعه بن برج طائى در کوفه با حضرت روبرو شده حرقوص به عنوان نماینده از طرف گروه خوارج به او گفت: به خاطر گناه و خطائى که در صفین مرتکب شده اى توبه کن و بعد از آن آماده باش تا با هم به جنگ معاویه برویم، و قواى او را در هم بشکنیم. حضرت فرمودند: من شما را در میدان صفین از موضوع حکمیت نهى کردم و به انجام آن کار حاضر نبودم اما شما پافشارى کردید و انجام آن را خواستار شدید و اکنون که به اشتباه خود پى برده اید آن را گناه مى شمارید و خواستار توبه هستید.

بدانید که این گناه نیست تا لازم باشد که انسان از آن توبه کند، بلکه این موضوع یک نارسائى و درماندگى در راى و تدبیر نظامى است، که شما فرماندهان و افسران نظامى، آن را از من خواستید، و من هم با آگاهى کامل و جدیت شما را از آن برحذر داشتم و چون اصرار خود را از حد گذراندید ناگزیر قبول کردم اکنون براى شما روشن شده است که من درست مى گفتم و شما اشتباه کرده اید، دیگر این توبه لازم ندارد.

با این بیان آن حضرت از نظر وجدان و ایمان خاطر آنها را مى خواست آسوده کند، زیرا آنها بر اثر نادانى گمان مى کردند که هم آنها و هم رهبرشان مرتکب گناه گردیده اند. اگر انها رشد عقلى مى داشتند و انصاف مى دادند تشویش و نگرانى آنها بر اساس استدلال صحیح امام علیه السلام برطرف مى شد، و روحشان آسوده مى گشت و تمام قضایا به همین جا خاتمه مى یافت، اکنون وظیفه این بود که براى جبران شکست خود در جنگ صفین ارتش را بسیج کنند و تنها در فکر سرکوب کردن معاویه دشمن سعادت ملت اسلام باشند.

اما آنها در برابر سخنان حکیمانه امام تسلیم نشدند و حتى براى چند لحظه هم درباره ى آن فکر نکردند، بلکه بدون توجه بلافاصله زرعه گفت: سوگند به خداى که اگر توبه نکردى من به تنهائى تو را خواهم کشت، و با این عملم خدا را خشنود مى سازم یکى از اسف انگیزترین و دردناکترین صفحات تاریخ اینجا است.

ببینید جسارت و بى پروائى تا به کجا بهتر بگویم کج فکرى و کوته بینى تا چه حد است؟ که امام را مجرم مى دانند! و آنچنان مجرمش مى شناسند که مى خواهند با کشتن او خدا را خشنود کنند شاید آنها در برابر معاویه ستمکار و جنایت پیشه این چنین بى پروا سخن نمى گفتند، امام لب به سخن گشود و حقیقتى را آشکار کرد فرمود: بدابحالت، ننگ بر تو، چه چیز تو را اینقدر بى باک ساخته است تو به دست من کشته خواهى شد، آنچنان که باد بر جنازه ات خواهد و زید زرعه بى پروا گفت: من هم دوست دارم چنین شود. [ شرح نهج البلاغه خوئى ج ۴ ص ۱۲۴ خطبه ۳۶٫ ]

عقیده ى گروه خوارج کج اندیش این بود که: آنها چه على و یاورانش را بکشند و یا به دست آنها کشته شوند، در هر دو صورت، خدا از آنها خشنود خواهد بود. با اعتراض حرقوص و زرعه این دو بزرگ خوارج دیگران هم جرئت پیدا کردند که در مراکز عمومى هنگام نماز یا سخنرانى از گوشه و کنار بر علیه امام شعار بدهند و ایجاد مزاحمت و آشوب کنند.

مناظره ابن عباس

از نهج البلاغه و کتب تاریخ این نکته به دست مى آید که میان امام “ع” و خوارج مناظراتى وجود داشته است، و این مناظرات اغلب به وسیله ى شخص آن حضرت مستقیما انجام یافته و گاهى عبدالله بن عباس به دستور امام به این موضوع اقدام نموده است.

عبدالله بن عباس پسرعموى آن حضرت و مفسر و دانشمند و تربیت یافته ى مکتب او بود، او چون کاملا با روحیه ى خوارج آشنا نبود امکان داشت در برابر آنها با قرآن استدلال کند و از طرفى چون او در تفسیر قرآن مهارت داشت و فکر مى کرد که باید بر اساس آیات قرآن جواب اعتراضات آنها را بگوید امام علیه السلام که بجمود فکرى و ناآگاهى خوارج از حقایق قرآن کاملا آگاه بود دوست نداشت ابن عباس تنها با قرآن جواب اعتراضات آنها را بگوید زیرا غالبا مطالب را کلى و سربسته بیان کرده و مصادیق و جزئیات را به منظور اینکه مردم وظیفه دارند که از اهل بیت علیهم السلام فرابگیرند و در مواردى به سنت مراجعه کنند بازگو نساخته است.

و چون ابن عباس مى توانست با بیان ساده جزئیات و مصادیقى که در سنت اتفاق افتاده بود براى خوارج بیان کند و آنها را قانع سازد لذا هنگامى که او براى مناظره با خوارج مصمم شد امام “ع” به او فرمود:

لا تخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون ولکن حاججهم بالسنه، فانهم لن یجدوا عنها محیصا. [ نهج البلاغه نامه ۷۷ صبحى الصالح ص ۴۶۵٫ ] یعنى به وسیله قرآن با خوارج مناظره مکن زیرا قرآن کتابى است که مى توان آیاتش را با احتمالات و توجیهات گوناگون معنى کرد در نتیجه تو مطالبى را از قرآن مى گوئى آنها هم در جواب توجیهاتى را بیان مى کنند و کار به جائى نمى رسد ولى با سنت برایشان استدلال کن که چاره اى جز پذیرفتن آن نمى توانند داشته باشند.

ابن عباس قصد داشت با آیات قرآن که حکمیت را در مورد اختلاف زن و شوهر و تعیین کفاره براى شکار در حال احرام- چنانکه گفتیم- تثبیت کرده است صحت حکمیت در جریان جنگ صفین را براى آنها ثابت کند، در اینجا فهمیدن و به دست آوردن این حقیقت نیاز به اجتهاد و فهم معانى قرآن داشت که خوارج از آن ناآگاه بودند، روى همین جهت ممکن بود در جواب این استدلال بگویند: از کجا و به چه دلیل حکمیت در مورد شکار در حال احرام و اختلاف میان زن و شوهر مانند حکمیت درباره خون مسلمانان است.

آنها در نتیجه ى کوته فکرى و ناآگاهى خود چنین فکر مى کنند که باید براى هر موضعى آیه اى بخصوص وجود داشته باشد و چون در این باره قرآن صریحا چیزى نگفته پس حکمیت دو گروه مسلمانان باطل است.

ترتیب مناظرات حضرت

همانطور که قبلا بیان شد مذاکرات زیادى بین حضرت و خوارج صورت گرفته که همه در نهج البلاغه و کتب تاریخ ثبت گردیده اما یکى از مشکلات پژوهشگران تاریخ تنظیم و ترتیب این مذاکرات است که هیچکدام از گزارشگران یکجا و مرتب آنها را ذکر نکرده اند، بلکه به طور پراکنده بیان شده است، و اگر چنین اقدامى به عمل آمده بود که تاریخ روزهاى مذاکره و ترتیب مذاکرات را ضبط کرده بود تاثیر روانى سخنان حضرت بهتر روشن مى گشت و بسیارى از حقائق تاریخ روشن تر مى شد.

نکته اى که مسلم است این است که آن حضرت همان روش و تدبیر شایسته خود را براى بیدار ساختن خوارج و اتمام حجت بر آنها به کار برده است.

مناظرات حضرت با خوارج

لحظه به لحظه غوغاى خوارج بالا مى گرفت و به صورت غائله بزرگى افکار جهان اسلام را به خود جلب مى کرد، و این گروه کج اندیش دست به تبلیغات دامنه دار و نادرستى زده سعى مى کردند که به اجتماع چنین وانمود کنند که آن حضرت با میل و رغبت خود طرح حکمیت را پذیرفته و اکنون که این طرح موجب سرشکستگى مسلمانان گشته است تمام مسئولیت ها متوجه آن حضرت است و بر اساس عقیده ى مخصوص خودشان که هر گناه بزرگى را موجب کفر مى دانستند مى گفتند که: على در این اشتباه به کفر گرائیده است و مى بایست در پیشگاه خدا و ملت پوزش بطلبد چون این تبلیغات با این وصف افراد سطحى را که قشر نسبتا مهمى از جامعه را تشکیل مى دهند تحت تاثیر قرار داده بود لذا لازم بود که نظر و سخنان آن حضرت درباره ى آنها و متن مذاکراتش با آنها در میان مردم منتشر شود تا پرده هاى ابهام از جلوى چشمها به کنار برود و حقیقت امر روشن گردد. آن حضرت چون شخصا به اردوگاه خوارج قدم گذاشت آنها خودشان را در برابر رهبرى بزرگ که از سیمایش آثار توجه به خدا و حقیقت جلوه گر است و سخنانش تا اعماق دلها نفوذ مى کند و چشمان پرفروغ و تیزبینش هر انسانى را تحت تاثیر قرار مى دهد دیدند ولى سخت کوشیدند که زمام اراده و قلب خود را در دست بگیرند و بر افکار نادرست خود استوار بمانند امام “ع” خود را در برابر چهره هائى که روزگارى در پشت سرش در جبهه ها و اجتماعات او شرکت مى کردند و اکنون روى در روى او به عنوان دشمنان سمج و هتاک قرار گرفته اید مى بیند.

قلب پاک و باصفاى آن حضرت خدا مى داند که چقدر خواستار هدایت آنان است بازوان سطبر و مردانه اش، آغوش پرمهر و محبتش چقدر آماده است که بازگردد و یک یک آنها را در صورتى که متنبه شوند و بیدار گردند در آغوش بگیرد.

او همانند پدرى که فرزندان ناخلفش سر به طغیان نهاده اند دلش به حال آنها مى سوزد و امیدوار است که به حقیقت امر توجه کنند و برگردند، او نقطه اى از مرکز اجتماع را براى خود انتخاب کرد و محکم و استوار با توکل به نیروى بیکران الهى در آنجا ایستاد.

خاطره صفین را به یاد آورید

خوارج دیدند نگاههاى آن حضرت عمیقتر شد و زبان ستایش به سخن گفتن بازشد و چنین گفت:

اکلکم شهد معنا صفین؟ فقالوا: منا من شهد و منا من لم یشهد.

قال: فامتازوا فرقتین فلیکن من شهد صفین فرقه و من لم یشهدها فرقه حتى اکلم کلا منکم بکلامه. و نادى الناس، فقال: امسکوا عن الکلام و انصتوا لقولى، و اقبلوا بافئدتکم الى فمن نشدناه شههاده فلیقل بعلمه فیها.

آیا تمامى شما در صفین حاضر بودید؟ گفتند: گروهى از ما بوده اند و گروهى نبوده اند. فرمود: بنابراین به دو گروه تقسیم شوید آنان که در صفین بودند در یک طرف و آنان که نبودند در طرف دیگر قرار بگیرید. تا با هر گروه در حد خود سخن بگویم، سپس براى آنکه سخنانش را بهتر درک کنند فریاد زد از سخن گفتن و همهمه کردن دورى کنید و با دقت به سخنانم گوش فرادهید و دلهایتان را متوجه من سازید، از هر کس گواهى خواستم نسبت به هر چه اطلاع دارد گواهى بدهد. [ خطبه ۱۲۲ صبحى الصالح ص ۱۷۸٫ ] آنگاه توجهى به همه آنها کرد و فرمود زعیم و پیشواى شما کیست؟ گفتند: ابن الکواء این مرد که نامش عبدالله است، امام جماعت خوارج محسوب مى گردد و اینک به عنوان زعیم آنها در پیشگاه حضرت قرار گرفت حضرت نگاه تندى در چشمانش افکند و سپس به نقطه اى دور، دور از آنها و دنیاى آنها رفت و با حال توجه به خدا که مخصوص حضرتش بود با خداى خویش به مناجات پرداخت و گفت:

اللهم ان هذا مقام من افلج فیه کان اولى بالفلج یوم القیامه و من نطق فیه و اوعث فهو فى الاخره اعمى و اضل سبیلا.

خدایا اینجا جایگاهى است که هر کس در آن در سخن گفتن و اقامه ى برهان پیروز شد در روز قیامت پیروزتر خواهد شد و هر کس که در اینجا در برابر سخن و برهان محکوم و ناتوان گردید در قیامت نابینا و گمراه خواهد گشت.

آنگاه از آن نقطه به جایگاه اول خود برگشت. در میان آن گروه آنان که بر شنیدن سخنان آن حضرت حریص تر بودند جلوتر و آماده تر ایستاده بودند. حضرتش با صداى جذاب پرسید: ما اخرجکم علینا؟ چه چیز شما را علیه ما برانگیخته است؟

آنان جوابى را که مرتب در دهان گردانده و به زبان آورده بودند دوباره تکرار کردند حکومتکم یوم صفین حکومت شما در میدان صفین. این پاسخ وقایع تلخ صفین را در برابر دیدگان مجسم کرد.

راستى چقدر این مردم کوتاه فکر و فراموش کارند، مگر جریان حکومت در صفین باید منشا این غوغا گردد؟

اینجاست که آن پیشواى رووف و مهربان که در حکومت آزاد و دموکراسى خود که در جهان سابقه ندارد و به آنها جرات حرف زدن داده و آزادى کلام را از آنها نگرفته و اینکه همچون پدرى دلسوز به آنها مى نگرد، زبان به سخن مى گشاید و جزئیات واقعه ى صفین را به یاد آنها مى آورد و با فصاحت مخصوص به خود صحنه هاى صفین را براى آنها تشریح مى کند:

الم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیله و غیله و مکرا و خدیعه: اخواننا و اهل دعوتنا استقالونا و استراحوا الى کتاب الله سبحانه فالراى القبول منهم و التنفیس عنهم؟ فقلت لکم: هذا امر ظاهره ایمان، و باطنه عدوان و اوله رحمه، و آخره ندامه فاقیموا على شانکم و الزموا طریقتکم، و عضوا على الجهاد بنواجذکم و لا تلتفتوا الى ناعق نعق: ان اجیب اضل و ان ترک ذل. [ خطبه ۱۲۲ صبحى الصالح ص ۱۷۸ و ۱۷۹٫ ]

آیا در میان غوغا و طوفان جنگ صفین که گروه معاویه با نیرنگ و دسیسه هاى فریبنده قرآنها را بر سر نیزه بلند کردند شما نگفتید که اینان برادران و هم کیشان ما هستند که به دعوت اسلام پاسخ مثبت داده و به آن گرویده اند، هم اکنون براى خاتمه ى جنگ از ما گذشت مى خواهند و در پناه کتاب خدا صلح و آرامش مى طلبند نظر آنان شایسته پذیرفتن است.

مى بایست اندوهشان برطرف گردد و به آنها اجازه ى نفس کشیدن داد، در آن هنگام من با آگاهى کامل به شما گفتم که این دسیسه و نیرنگ است ظاهر این پیشنهاد فریبنده است و رنگ ایمان به خود گرفته ولى در باطن امر عداوت و کینه توزى نهفته است، امریست که ابتدایش رحمت و دلپذیر و سرانجام پذیرفتنش موجب پشیمانى و ندامت است، بنابراین بر سر کار خود باشید و به نبرد ادامه دهید و در هدف خود استوار بمانید، دندانهاى خود را در این جهاد مقدس به هم بفشارید و جوشان و خروشان پیش بروید، به هیچ فریادى توجه نکنید زیرا هر کس پاسخ مثبت بگوید به رنج و گرفتارى و گمراهى دچار خواهد شد و اگر آنها را واگذارید ذلیل و نابود خواهید گشت بگذارید بى اعتنائى به این پیشنهاد آنها را خاموش و زبون سازد در اینجا غم و اندوه سراسر وجود آن حضرت را فراگرفت زیرا همین ها بودند که برخلاف نظر آن حضرت گام برداشته بودند و ثمرات تلخ امروز را از آن درختى که آن روز نشاندند امروز مى چینند، بالاخره با آهنگى پر تاثر و اندوه بار به سخنانش ادامه داد و حرکاتشان را به یادشان آورد.

و قد کانت هذه الفعله و قد رایتکم اعطیتموها. والله لئن ابیتها ما وجبت على فریضتها، و لا حملنى الله ذنبها.

و والله ان جئتها انى للمحق الذى یتبع، و ان الکتاب لمعى ما فارقته مذ صحبته

ولى شما، آرى شما خودتان فرمان مرا نپذیرفتید و به نصیحت من توجه نکردید و بالاخره آن امتیاز را به دشمن دادید تا پیشنهادشان پذیرفته شد.

به نام مقدس خدا سوگند اگر از پذیرفتن طرح آنها خوددارى مى کردم نه واجبى را ترک کرده بودم و نه مسئولیتى به عهده من بود و خداوند گناه نپذیرفتنش را بر من بار نمى کرد.

به خدا سوگند اگر من به چنین اقدامى فرضا دست مى زدم باز هم شایسته بود که از من پیروى گردد، کتاب مقدس قرآن با این است و از آن هنگام که با او انس گرفته بوده ام تاکنون از آن جدا نگشته ام. [ خطبه ۱۲۱ و ۱۲۲ صبحى الصالح ص ۱۷۸٫ ]

خاطره جاودانه جهادهاى اولیه

حضرت در این لحظه حساس ضمنا صحنه هاى خطرناک و لحظات پرطوفان جنگهاى اولیه اسلام و شهامت و مردانگى و ثبات قدم و استوارى یاران پیغمبر را در راه جهاد براى آنان ترسیم کرد و رمز پیروزى هاى رسول خدا و یارانش را در آن زمان بازگو نمود و به آنها گوشزد کرد که پیشرفت سربازان اسلام در دوران پیامبر گرامى اسلام در سایه ى گذشت کامل از جان و مال و اطاعت و پیروى از فرمان خدا و پیامبر بود و آنها هم اگر مى خواستند هر لحظه اعتراض و انتقادى کنند و اظهارنظرهاى بى مورد در امور نظامى داشته باشند قهرا شکست مى خوردند، جهاد آنان نافرجام مى ماند.

یاد آن لحظات حساس که سربازان مسلمان دوش به دوش هم جانبازى مى کردند برایش خیلى شکوهمند بود از این رو یادآورى آن را براى تقویت روح و اتحاد آنان لازم دانست و چنین فرمود:

فلقد کنا مع رسول الله صلى الله علیه و آله و ان القتل لیدور على الاباء و الابناء و الاخوان و القرابات فما نزداد على کل مصیبه و شده الا ایمانا و مضیا على الحق و تسلیما للامر و صبرا على مضض الجراح ولکنا انما اصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل فیه من الزیغ و الاعوجاج، و الشبهه و التاویل.

فاذا طمعنا فى خصله یلم الله بها شعثنا و نتدانى بها الى البقیه فیما بیننا رغبنا فیها و امسکنا عما سواها. [ خطبه ۱۲۲ صبحى الصالح ۱۷۸٫ ]

به یاد آن روزها که با رسول خدا همراه بودیم در میدان جنگ کشتار متقابل بین پدران و پسران برادران و خویشان صورت مى گرفت و ما مسلمانان آن روز با آن همه اندوه و سختى ها ایمان و اعتقادمان در راه هدف استوارتر مى گشت، زیرا کار ما گذشت در راه حق و تسلیم در برابر او مرا خداوند بود، و در سوزش زخمها تحمل و بردبارى داشتیم.

ولى اکنون به روزى رسیده ایم با برادران مسلمان در پیکار و نبرد هستیم مبارزه ى ما بیهوده و غیرانسانى نیست بلکه چون به دست آنان زمینه ى گرایش به کفر و کجروى ها فراهم مى شود آنان اصول اسلامى را مسخ کرده و به جاى آن لغزش و گمراهى و انحرافات فکرى بر اساس تاویلات خود ساخته و اشتباه و تاویل باطل را در اسلام جایگزین حقائق کرده اند، با این وصف زمانى که خواستیم راهى را انتخاب کنیم که خداوند پراکندگى ما را برطرف سازد و به مهربانى و انسان دوستى دست یابیم آن را مى پذیریم و به مبارزه خاتمه مى دهیم.

مهمترین اعتراضات خوارج

مهمترین اعتراض و انتقاد خوارج نسبت به حضرت که درباره ى آن بیشتر پافشارى مى کردند و دائما آن را تکرار مى نمودند از برداشت غلطى که از موضع حکمیت در صفین داشتند سرچشمه مى گرفت.

آنها گمان مى کردند حکومت نمایندگانى که در صفین تعیین شده اند و اظهارنظر شخصى آنها در هر حال مهم و محترم است از این رو یکى از ایرادهاى مهم در نظر آنها این بود که چگونه ممکن است دو نفر نماینده اعتراض شخصى خود را همراه با افکار نارس و کوتاه خویش بر سرنوشت ملت مسلمان و رهبر شناخته شده ى خود حاکم سازند و این ایراد در مورد نمایندگان و حکومت آنان در امر مسلمانها اساسى به نظر نمى رسد زیرا اگر با دقت اساسنامه ى حکمیت را مورد توجه قرار مى دادند این ایراد خود به خود از بین مى رفت، ایراد آنها بر اصل موضوع حکمیت از ناآگاهى از مسائل اسلامى و آشنا نبودن با مفاهیم قرآن سرچشمه گرفته بود این ایراد نیز با نارسائى فکرى آنها ارتباط کامل داشت.

آنها اکنون بر اثر همان نادانى دچار اشتباه دیگر شده اند و مى گویند و آن اینکه چگونه حکومت نمایندگان و نظر آنها آنها صد در صد در مورد مشکلات مسلمانان پذیرفته مى شود؟

از این رو امام با بیان شیوا و رساى خود پرده از این ابهام برداشت و مطلب را براى آنها روشن کرد که اشتباه شما در آن است که گمان مى کنید افکار و اندیشه هاى نمایندگان “ابوموسى و عمروعاص” همراه با غرضهاى فکرى آنها به عنوان حکومت در امر مسلمانان پذیرفته است، و حال آنکه افکار و نظریات آنان تنها در چهارچوب اصول اسلامى و آیات قرآن محترم است، و تا زمانى که نظر آنان با قرآن موافقت نکند و بر اساس حکومت قرآن حکمى نکنند پذیرفته نخواهد بود و صورت قانونى نخواهد یافت در این مورد بهتر است عینا گفتار خود حضرت را با دقت بررسى کنیم تا بهتر به قانون حکمیت اسلام آشنا شویم:

حکمیت بر اساس قرآن محترم است

انا لم نحکم الرجال. و انما حکمنا القرآن. هذا القرآن انما هو خط مستور بین الدفتین لا ینطق بلسان و لا بد له من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال و لما دعانا القوم الى ان نحکم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولى عن کتاب الله سبحانه و تعالى، و قد قال الله سبحانه: فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول.

فرده الى الله ان نحکم بکتابه ورده الى الرسول ان ناخذ بسنته، فاذا حکم بالصدق فى کتاب الله، فنحن احق الناس به و ان حکم بسنه رسول الله صلى الله علیه و آله فنحن احق الناس و اولاهم بها.

ما در صفین مردم را حاکم قرار ندادیم بلکه ما قرآن را حاکم ساختیم و این قرآن نوشته ها و سطورى است که بین دو جلد به صورت کتاب قرار دارد، قرآن با زبان سخن نمى گوید، مى بایست افرادى آیاتش را معنا کنند و از طرف آن سخن بگویند و چون در ان روز اهل شام از ما خواستند که قرآن را بین خود و آنان حاکم قرار دهیم ما گروهى نبودیم که از کتاب خدا و حکومتش رویگردان باشیم زیرا خداوند خود در قرآن مى فرماید: اگر در چیزى نزاع داشتید آن را به خدا و رسول برگردانید.

واگذاردن و رجوع به خدا آن است که کتابش را حاکم قرار دهیم، و رجوع به پیغمبرش آن است که روش او را بازیابیم و به سنتش عمل کنیم.

هرگاه به راستى و حقیقت به کتاب خدا حکم شود ما شایسته ترین مردم هستیم که به حکومت قرآن گردن مى نهیم و اگر به سنت پیغمبر حکم گردد، ما به قبول آن سزاوارتریم.

اعتراض مهم دیگر خوارج این بود که چرا براى تحکیم مدتى را معین کردید، و آن را به سرعت انجام ندادید تعیین انجام مذاکره و تاخیر در انجام آن چیست؟ حضرت این اعتراض را نیز پاسخ مى گویند و رمز آن را براى آنان بازگو مى سازند.

و اما قولکم. لم جعلت بینک و بینهم اجلا فى التحکیم فانما فعلت ذلک لیتبین الجاهل و یتثبت العالم، و لعل الله ان یصلح فى هذه الهدنه امر هذه الامه، و لا توخذ باکظامها فتعجل عن تبین الحق و تنقاد لاول الغى.

ان افضل الناس عندالله من کان العمل بالحق احب الیه و ان نقصه و کرثه من الباطل و ان جر الیه فائده و زاده.

و اما اینکه مى گوئید چرا تحکیم به سرعت انجام نشد و بین خود و آنان مدتى را به عنوان مهلت قرار دادم تا در ظرف آن چند روز ناآگاهان آگاه شوند و دانایان در هدف خود استوار گردند، و بلکه خدا در این فرصت صلح و آرامش و آنچه شایسته و صلاح امت بود فراهم سازد مهلت دادم تا مجارى تنفس و تفکر ملت بسته نشود و ناگزیر نباشند که در شناختن حق شتاب کنند و با عجله گمراهى و انحرافى براى خود آغاز کنند و بدان پاى بند گردند.

اى مردم شایسته ترین انسانها در پیشگاه خداوند کسى است که عمل به حق را از همه چیز بیشتر دوست بدارد اگر چه بر زیان او تمام شود، و روش باطل او را اندوهگین سازد هر چند برایش سودمند و سودآفرین باشد.

در اینجا سخنان آن حضرت اوج گرفته و با استدلال هاى روشن و روان روح آنها را قبضه کرده بود در برابر این منطق روشن و مستدل چون دیگر حرفى نداشتند که در پاسخ بگویند در پیشگاه وجدان خود سخت خجل و شرمسار شدند، همه از زیر چشم به یکدیگر مى نگریستند و وضع یکدیگر را بررسى مى کردند در عین حال هنوز تکانى به خود نمى دادند.

آیا راستى آنقدر سنگدل و کودن بودند که عمق سخنان آن حضرت را درک نمى کردند؟ آیا آنقدر مسحور شیطان شده بودند که پتک وجدان آنان را بیدار نمى ساخت.

خطابى تند و سازنده

حضرت که همه چیز را در چهره هاى آنان دیده و خوانده بود از استدلال و برهان دست برداشت و به خاطر تکان دادن دلهاى آنان لحن سخن را عوض کرد و جملات سازنده و تادیب کننده خود را آغاز کرد و با آهنگى محکمتر و پرصلابت تر فریاد زد:

فاین یتاه بکم! و من این ایتم! استعدوا للمسیر الى قوم حیارى عن الحق لا یبصرونه و موزعین بالجور لا یعدلون به جفاه عن الکتاب، نکب عن الطریق.

از چه رو حیران و سرگشته شده اید و در تشویش فرورفته اید، و از کدامین راه گرائیده اید؟ برخیزید و آماده شوید براى مبارزه ى با مردمى که از حق روى برتافته اند آنهائى که حق نمى بینند و حق نمى خواهند آنان چنان به ظلم و ستم دست زده اند که هرگز از آن بازنمى گردند از کتاب خدا کناره گرفته و از راه راست روگردانند.

با سخنان مهیج خود آنان را سخت متوجه خویش ساخت و نسبت به مسئولیت بزرگى که در قبال دشمن قسم خورده قرآن و اسلام معاویه و یارانش داشتند بیمناکشان ساخت، ضمنا با یک دید عمیق تا عمق جان و زوایاى روح آنها پیش رفت ولى اثرى از جهش و درک مسئولیت ندید از این رو خسته و پژمان در حالى که امیدى به بازگشت آنان نداشت با آهنگى ملامت بار فرمود:

ما انتم بوثیقه یعلق بها و لا زوافر عز یعتصم الیها.

لبئس حشاش نار الحرب انتم! اف لکم! لقد لقیت منکم برحا یوما انادیکم و یوما اناجیکم فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقه عند النجاء.

شما افراد مورد اطمینانى نیستید تا بتوان به آن اعتماد کرد بر جنبش و جنبش مردانه تان تکیه کرد.

شما یاران عزت بخشى نیستید تا به یاریتان دلخوش گشت.

چه بد جنگ افروزانید شما، اف بر شما باد وه که چه آزارها و ناروائى هائى که از شما دیدم.

یک روز شما را براى مبارزه فرامى خوانم و روز دیگر رازهاى جنگ را با شما مى گویم و مشورت مى خواهم اما حیف که نه مردان پایدار درستکارى هستید و نه برادران رازدار مورد اطمینان. [ نهج البلاغه صبحى الصالح ص ۱۸۳ -۱۸۲٫ ]

یک بار دیگر حضرت واقعه ى تحکیم را به خوارج گوشزد فرمود و از آنها خواست که به یاد بیاورند زمانى را که خود در انتخاب حکمین اصرار داشتند و حکومت آنان را بر اساس قرآن پذیرفتند و نادرستى و ناتوانى ابوموسى نماینده ى عراق را در نظر نگرفته نتیجه اینکه طولى نکشید خیانت آنها و انحراف آن دو را از مسیر قرآن دریافتند و امروز این همه افتراقها و ناروائى ها که به بار آمده است نتیجه ناآگاهى و اصرار نابجاى خود آنها بوده است.

فاجمع راى ملئکم على ان. اختاروا رجلین فاخذنا علیهما ان یجعجعا عند القرآن، و لا یجاوزاه، و تکون السنتهما معه و قلوبهما تبعه، فتاها عنه و ترکا الحق و هما یبصرانه و کان الجور هواهما و الاعوجاج رایهما.

و قد سبق استثناونا علیهما فى الحکم بالعدل و العمل بالحق سوء رایهما و جور حکمهما. و الثقه فى ایدینا لانفسنا، حین خالفا سبیل الحق، و اتیا بما لا یعرف من معکوس الحکم. [ خطبه ۱۷۷ نهج البلاغه صبحى الصالح ص ۲۵۶٫ ]

بزرگان شما برگزیدن دو نماینده را به آراء خود تصویب کردند و ما ناچار پیمان گرفتیم از آن دو که در حریم قرآن بایستند و در برابر راى قرآن نفس در سینه نگهدارند و تسلیم شوند از مسیر قرآن تجاوز نکنند زبان و قلب آنان تابع کتاب خدا باشد اما آن دو نماینده و حکم از مسیرى که قرآن تعیین کرده بود منحرف شدند با آنکه حق را به روشنى مى دیدند و قلبها و اندیشه هاى آنان آن را در مى یافت، آن را پیمال ساختند و از آن چشم پوشیدند گویا در آرزوى ادامه ستم و ظلم بودند و به کلى راى و نظر آنها در کجروى و انحراف بود، ما هنگام تصویب آن دو جهت حکومت در امور مسلمانان شرائطى را قائل شدیم و بیان کردیم تمام نظریات و مذاکرات آن دو بر اساس قرآن و حق قانونى مورد امضاء ماست مگر آنکه به اندیشه ها و اغراض فاسد آنان توام شود و در حکومت ستم و حق کشى روا دارند.

و اینک که آنها برخلاف شرائط مقرره رفتار کردند و حکمى داده اند که مورد تصدیق ملت ما نیست و با کتاب خدا تطبیق نمى کند.

ما به حقانیت و شایستگى خودمان اعتماد کامل داریم، و زیر بار تحکیم آنان نخواهیم رفت.

خوارج و منافقین

حرکات تند و بى اساس خوارج که با وقاحت و جسارت صورت مى گرفت و عرصه را بر حکومت و ملت تنگ کرده بود مهمترین خبر روز را در جهان اسلام به وجود آورده بود که قطعا این اخبار در میان مردم با ذوق و سلیقه هاى مختلف دست به دست مى گشت و غالبا به صورت شایعه هاى ضد و نقیض به گوش مردم مى رسید و سپس به گونه هاى مختلف تفسیر مى شد، افراد ناپاک و ماجراجو هم که همیشه پى فرصت مى گردند و مى خواهند از آب گل آلود ماهى بگیرند در چنین مواقع حساس از پاى نخواهند نشست، یک گروه خطرناک که در حکومت على وجود داشت و مى توانست از این شایعات فتنه ها به وجود آورد گروه منافقین بودند که خود را آماده مى ساختند و نقشه هاى شومى در سر مى پروراندند، گروه منافقان در واقع جاسوس هاى خطرناکى هستند که با اعمال نفاق آمیز مى توانند اجتماعاتى را نابود و ملتى را به خاک و خون کشیده و از هستى ساقط کنند، این شایعات و خبرها که از خوارج پخش مى شود تنها خطرى که دارد این است که به گوش این گروه برسد، و البته این یک مطلب مهمى بود که نمى شد سرپوش بر آن گذاشت و آنها هم عاقبت با خبر شدند.

یک فرد از آن گروه که مرد بسیار خطرناکى است اشعث بن قیس بود که بیوگرافى او را قبلا بیان کردیم و اینجا تنها به گفته دانشمند معروف اسلامى ابن ابى الحدید اکتفا مى کنیم که مى گوید: کل فساد کان فى خلافه على و کل اضطراب حدث فاصله الاشعث. [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۷٫ ]

هرگونه فساد و تباهى که در دوران حکومت امیرمومنان “ع” پیش آید و هرگونه تشویش و نگرانى که براى اسلام، به وجود آمده اساس و ریشه همه آنها اشعث بود.

امیرمومنان او را در یک اجتماع اسلامى صمن خطابه اش منافق بن کافر معرفى مى کند.

اشعث در مقابل شایعات خوارج افکار شیطانى خود را به کار بست و به فعالیت نفاق آمیز خود دست زد.

معاویه تحریک مى شود

شایعات خوارج از دروازه هاى کوفه و شهرهاى عراق گذشته به شام و مرکز دیکتاتورى معاویه رسید، و او سفیر خود را براى خواستن توضیح در این زمینه به پیشگاه امیرمومنان فرستاد، معاویه هر چند آن حضرت را کاملا مى شناخت و به فضائل و صفات انسانى او آشنا بود و در تمام وقایع و فراز و نشیبها چهره على را دیده بود و مى دانست که امام مرد عمل است و آیینه تمام نماى قرآن است و هرگز از مسیر اسلام قدمى فراتر نخواهد گذاشت، و هرگز پیمانى را که بسته است نخواهد شکست، درست است که آن حضرت در نظر دارد که ارتش خود را بسیج کند و به وضع آشفته اسلام و مسلمین خاتمه دهد ولى بعد از انقضاى مدت آتش بس که در پیمان ذکر گردیده است نه پیش از انقضاى آن.

یکى از مطالب پوشیده اینست که به چه علت معاویه کسى را به حضور آن حضرت براى توضیح شایعه شکستن پیمان فرستاده است؟

در تاریخ علت این موضوع درست روشن نیست، اما یک پژوهش و تحقیق با توجه به سوایق افراد مى تواند این راز را از لابلاى تاریخ آشکار سازد.

در گذشته گفتیم که دکتر طه حسین نویسنده و دانشمند مصرى مى گوید: عامل توطئه قرآن بر سر نیزه کردن و بازى حکمیت در صفین همان اشعث چهره نفاق و خیانت بود و اکنون مى توانیم بگوییم عامل برانگیختن معاویه براى استفسار از شایعات نقض پیمان آتش بس هم اشعث بوده است چون همزمان با رسیدن پیامى از شام به این مضمون: ان معاویه قد وفى فف انت لا یفتنک اعاریب بکر و تمیم. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۲۰۴٫ ]

یعنى معاویه به پیمان خود وفا کرده است، تو هم مى بایست وفا کنى مراقب باش عربهاى بیابانگرد بکر و تیم تو را از وفاى به پیمان آتش بس منصرف نکنند.

مى بینیم خود اشعث هم در مقر حکومت امیرمومنان مى آید و مى گوید

ان الناس قد تحدثوا انک رایت الحکومه ضلالا و الاقامه علیها کفرا [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۶٫ ]

مردم مى گویند شما تحکیم را گمراهى دانسته و پایدارى بر آن را موجب کفر مى دانید حضرت به خاطر تکذیب این شایعات و فشارى که اشعث و دار و دسته اش بر او وارد کرده اند ناگزیر بر کرسى خطابه مى رود و در برابر ملت کوفه مى گوید: من زعم انى رجعت عن الحکومه فقد کذب و من رآها ضلالا فقد ضل. [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۶٫ ]

هر کس گمان کرده که من از پیمان تحکیم و قانون حکمیت برگشته ام دروغ گفته است، و هر مسلمانى تحکیم را موجب گمراهى بداند خود گمراه تر است. این بیان که به منظور تکذیب شایعات از آن حضرت صادر گردید موجب گشت که خوارج به حال اول برگردند، بلکه در کینه و عناد خود جدى تر شوند. اینجا بود که براى چندمین بار از گوشه و کنار فریادهاى خشن آنان همراه با شعار لا حکم الا لله از فضاى مسجد طنین افکند و بار دیگر شهر را پشت سر گذاشتند و با خشم و غضب خون آفرین و جنایت بارى از دروازه هاى کوفه خارج شدند، آن کس که در این هنگام از همه بیشتر مسرور بود و در دل خنده مستانه مى زد اشعث بود که موفق شده بود اختلاف میان مسلمانان را تشدید کند و ضربه بزرگى به نفع معاویه بر حکومت على وارد سازد، و آن که از همه غمگین تر بود على و یاران خاص او بودند که فتنه خوارج را در مراحل حساس و خطرناکى ملاحظه مى کردند.

گروه خوارج هر چند ایمان و اعتقاد خود را بر اساس تحقیق و تعقل استوار نمى کردند، و این قبیل افراد نه مخالفتشان روى حساب است و نه گرایش آنها روى اساس و حساب است و شخصیت والاى امیرمومنان افرادى را دوست مى دارد و پیروانى را مى خواهد که اگر بر چهره آنها شمشیرى بزند دست از او برندارند و تردیدى در دل خود نسبت به آن حضرت راه ندهند چنانچه خود مى فرمود: لو ضربت خیشوم المومن….

در حوزه حکومت و رهبرى خود مردمى را مى خواست که مانند آن برده سیاهى باشند که وقتى آن حضرت دست او را قطع مى کند و افراد ماجراجو مى خواهند از این جریان علیه على علیه السلام سوءاستفاده کنند او را تحریک مى کنند تا به مقام حضرت اهانت کند ولى او در جواب مردم صدها صفت برجسته و فضائل انسانى على را شرح مى دهد و او را به خاطر اجراى قانون و عدالت و ایمان مى ستاید [ داستان مردى است که حضرت به خاطر اجراى حد پنجه راستش را قطع کرده... تفسیر کبیر رازى سوره کهف ذیل آیه ام حسبت ان.... ] امیرمومنان چنین مردمى را که از روى معرفت به او علاقه دارند دوست مى دارد.

افکار این گروه که بر ستونهاى فرسوده ناآگاهى و کوردلى استوار گشته بود هرگز با افکار حوزه اى که امیرمومنان علیه السلام مى خواست رهبر آن باشد تطبیق نمى کرد. عصیان و انحراف خوارج براى امیرمومنان سخت تاسف آور بود و مى کوشید تا در درجه اول طغیان و عصیان آنها را فروبنشاند و در فرصتهاى بعد تغییراتى در افکار آنها پدید بیاورد. هر چند این کوشش به ثمر نمى رسید، و سرکشى خوارج بالا مى گرفت تا جائى که بى باکانه و بى پروا عقاید خود را در بین مردم اظهار مى داشتند. و با فکر آغاز مبارزات مثبت از کوفه خارج گردیده و در منطقه اى متمرکز مى شدند و بالاخره آنان در عقاید انحرافى خود تا آخرین مرحله افراط پیش رفته تا پاى جان از آن دفاع مى کردند.

شومترین و خطرناکترین عقیده آنان که عواقب وخیمى در بر داشت آن بود که امیرمومنان علیه السلام را با پیروان و طرفدارانش همگى کافر و خارج از طریق اسلام مى دانستند. تنها کسانى از تکفیر آنان به دور بودند که با حکومت على علیه السلام اظهار مخالفت کنند و یا پس از قضیه تحکیم توبه کرده باشند.

استقامت در عقیده

نکته اى که در تاریخ این گروه بسیار جالب توجه است این است که آنها در عقاید خود سخت استوار و محکم بودند مبرد در بررسى تاریخ خوارج مى نویسد: اولین فردى که در راه عقیده خود دست به مبارزه مثبت زد و اسلحه کشید عروه بن ادیه: بود، او در جنگ نهروان شرکت کرد ولى نجات یافت و پاره اى از حکومت دیکتاتورى معاویه را بر جهان اسلام درک کرد.

معاویه در روزهاى ضعف حکومتش از طغیان خوارج علیه على به خوبى استفاده کرد و بعد از درگذشت امیرمومنان که بر اوضاع ممالک اسلامى کاملا مسلط شد از کشتار خوارج هم دریغ نمى کرد. زیرا به عقیده خوارج کاملا واقف بود و مى دانست که آنان حکومت او را ظالمانه و غیرقانونى مى دانند به همین جهت به تعقیب آنها مى پرداخت اکنون طبق این دستور عروه را دستگیر نموده نزد یکى از فرمانداران خون آشام معاویه زیاد بن ابیه آوردند زیاد در مقابل بازپرسى از او پرسید عقیده تو در مورد حکومت عثمان و على چیست عروه گفت: عثمان در شش سال آخر حکومتش از سیره قانونى خارج شد و به کفر گرائید ومن او را کافر مى دانم و على نیز از زمان تحکیم در واقعه صفین به بعد از مسیر اسلام خارج شد و او نیز در نظر من کافرى بیش نبود. زیاد پرسید عقیده تو درباره معاویه چیست؟ عروه بدون واهمه محکم و قاطع جنایات رژیم معاویه را برشمرد، دشنامها و بدگوئیهاى تندى نثار معاویه کرد، زیاد که سگ زنجیرى معاویه و از سردمداران پر و پا قرص او بود سخت برآشفت و گفت: بگو ببینم درباره من چه عقیده اى دارى؟ عروه گفت: اما اولک لزنیه و آخرک لدعوه و انت بعد عاص لربک.

یعنى بیوگرافى و پرونده تو بسیار روشن است تو از راه زنا به وجود آمده اى و به ادعاى معاویه برادر او پسر ابوسفیان خوانده شدى و در برابر خداوند راه عصیان را پیش گرفته اى زیاد بدون معطلى دستور داد او را اعدام کردند. سپس از غلام عروه پرسید به طور مختصر حالات و کارهاى اربابت را برایم شرح بده غلام گفت: ما اتیته بطعام بنهار قط و لا فرشت له فراشا بلیل قط. من که خدمتگزار او بودم هرگز در روز غذایى برایش نیاوردم و شب رختخوابى برایش پهن نکردم، کنایه از اینکه او همیشه روزها روزه مى گرفت و شبها را به بیدارى و عبادت مى گذراند. [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۸٫ ] اینست نمونه اى از حالات و خصائص این گروه که از طرفى روزها را به گرفتن روزه و شبها را به شب زنده دارى و نماز خواندن مى پردازند و از طرفى غائله بزرگى در راه حکومت عادلانه و انسانى على به وجود آورده و با او و ملت اسلام به مبارزه جدى برخاسته اند.

موج ترور و وحشت

خوارج مبارزات مثبت خود را در خارج کوفه آغاز کردند و به صورت گردن گیران و راهزنان خطرناکى طرفداران على را ترور مى کنند و هیچکس از تیررس تکفیر و طغیان شمشیر و دشنه هاى آنان در امان نیست. در نزدیکى کوفه مستقر شده اند و در بین تپه ها و راهها کمین مى کنند و امنیت مسافرین و کاروانها را به خطر مى اندازند.

مبرد مى گوید: آنان تصمیم داشتند از نهروان به طرف مدائن کوچ کنند و به این صورت حوزه فعالیت خود را دورتر از مرکز حکومت و در جاى مناسب ترى قرار دهند ولى فورا از این امر منصرف شدند [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۷٫ ] و در نزدیکى کوفه مردم بیگناه را در هر کجا مى یافتند و از طرفداران على مى دانستند به سختى مى کشتند و از این رو وقایع جانسوزى را پیش مى آوردند.

در بین راه به یک مسلمان و یک مسیحى برخوردند مسلمان را به جرم طرفدارى از على کشتند، و مسیحى را پس از آنکه توجه شدند راست مى گوید مسیحى است با کمال احترام رها کردند حتى به رفقاى خود سفارش کردند که در مورد مسیحیانى که در ذمه قلمرو اسلام هستند احترام کنید تا قرارداد پیامبرتان محفوظ و محترم بماند.

ترور عبدالله بن خباب

عبدالله بن خباب که یکى از سرشناسان و محترمین عمال امیرمومنان بود به همراه همسر آبستنش در حالى که بر الاغى سوار و به منظور خواندن و مطالعه قرآنى را روى سینه اش آویخته بود مسافرت مى کرد، که با گروه تروریست خوارج مواجه شد آنها فریاد زدند عبدالله این کتابى که بر سینه تو است دستور قتل تو را صادر کرده است. در نظر ما آن افرادى که قرآن فرمان مرگ گانها را داده باید کشته شوند و تنها آن گروهى که قرآن دستور زندگى آنها را داده است باید آزاد زندگى کنند. در این هنگام که سران خوارج با این کاروان کوچک بدون مدافع صحبت مى کردند، یکى از خوارج خرماى خشکیده اى را کنار نخل افتاده دین آن را در دهان گذاشت که ناگاه دیگران متوجه شدند و همه فریاد زدند چه مى کنى، و به چه قانون شرعى خرماى مردم را مى خورى این عمل گناه است و روا نیست، او هم بلافاصله خرما را از دهان بیرون آورد و پشیمان شد.

و نیز در این حال از میان درختها و پشت تپه ها خوک بیچاره اى گریزان بود، که خود را در میان خوارج محصور دید که یکى از آنها سلاح کشید و خوک را کشت، سایرین به او سخت پرخاش کردند که اینگونه اعمال یعنى ریختن خون حیوانى هر چند خوک هم باشد فسادانگیزى بر روى زمین است باید جدا از تکرار آن احتراز کرد.

عبدالله و همسرش در حالى که ترس تمام اندام آنها را فراگرفته است و خود را در برابر دژخیمان خوارج مى بینند با خود مى گویند: عجیب است خرماى خشکیده بى ارزش و خوکى که مزارع و کشته هاى مردم را زیر و رو و فاسد مى کند در نظر این گروه کج اندیش محترم است، اما خون مسلمانان در نظر اینها ابدا ارزش و احترام ندارد.

اینگونه رویدادها در تاریخ خوارج راستى شگفت آور است. خوارج از تنبیه قاتل خوک فارغ شدند و متوجه عبدالله گشتند، پرسیدند عبدالله پدر تو مرد دانشمند و محدثى بود از سخنان پدرت چیزى به یاد دارى عبدالله گفت: آرى پدرم همیشه مى گفت که از پیامبر عالیقدر اسلام شنیدم که مى فرمود:

ستکون بعدى فتنه یموت فیها قلب الرجل کما یموت بدنه یمسى مومنا و یصبح کافر فکن عندالله المقتول و لا تکن القاتل. [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۷٫ ] یعنى پیامبر اسلام فرمودند دیرى نمى پاید که پس از من امواج فتنه جهان اسلام را فرامى گیرد و در آن هنگام قلب بعضى از انسانها از درک حقایق بازمى ایستد و مى میرد همانگونه که تن انسان مى میرد و از کار باز مى ماند. در آن هنگام بعضى از افراد شبانگاه مومن و با خدایند ولى هنگام صبح کافر و دور از خدا مى گردند. یعنى چون ایمان و عقیده آنها بر اساس محکمى پى ریزى نشده است در فرصت کوتاهى دینشان را از دست مى دهند در آن وقت وظیفه آن است که از حق دفاع کنید هرچند این دفاع به قیمت کشته شدن شما تمام شود، و مواظبو آگاه باشید که مبادا در جبهه باطل باشید و براى تقویت باطل قاتل و خونریز باشید.

عبدالله این مرد هوشیار با بیان این حدیث وضع جامعه آن روز مسلمانان را ترسیم کرد که شاید پند و موعظه موثرى براى خوارج باشد، اما نرود میخ آهنین در سنگ.

خوارج بازپرسى خود را از عبدالله شروع کردند پرسیدند درباره جریان بعد از تحکیم و قضایاى حکمیت که على به آن راضى شد نظریه اى دارى؟ عبدالله محکم و متین گفت: ان علیا اعلم بالله و اشد توقیا على دینه و انفذ بصیره. على به خدا و فرامینش داناتر و در دینش پارساتر و از نظر وقایع و پیش آمدهاى اجتماعى و مملکتى بیدارتر و آگاه تر است.

خوارج گفتند: انک لست تتبع الهدى انما تتبع الرجال على اسمائهم [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۸٫ ]

تو از هدایت واقعى برخوردار نیستى بلکه از عناوین افراد پیروى مى کنى.

بلافاصله در دادگاه صحرائى خوارج محکوم به اعدام شد آن هم اعدامى دردناک و جانسوز او را با وضع دردناک دست پا بسته همراه با شکنجه و آزار کنار

جوى آب آوردند و همانند گوسفندى سرش را بریدند و سپس همسر باردارش را کشتند و به این اکتفا نکرده، شکم او را پاره کرده و فرزند بى گناهش را بیرون آورده ذبح کردند.

قتل عبدالله به قدرى ناجوانمردانه و تکان دهنده بود که حتى مورد اعتراض مسیحى بیگانه از اسلام قرار گرفت. این مسیحى که یک باغبان بود پس از دیدن این جریان، از ترس خرماى درختش را به آنها تعارف کرد و بخشید. اما آنها گفتند ما هرگز بدون پرداخت قیمت آن دست به نخل شما نمى زنیم. مسیحى که سخت در شگفت بود بى اختیار فریاد زد، شگفتا شما دستتان را تا مرفق به خون بى گناهى چون عبدالله آلوده مى سازید و از خوردن خرمائى بدون پرداخت قیمت امتناع مى ورزید.

خون عبدالله آنقدر بر على که پشتوانه مظلومان و یاور مجاهدین راه خدا بود گران آمده بود، که در اولین ملاقات با خوارج در روز جنگ از آنان خواست تا بى درنگ قاتل عبدالله را تسلیم کنند. آنها یک مرتبه فریاد زدند که ما همگى قاتل او هستیم حضرت براى دفاع از مظلومى که خونش بر زمین مى جوشید و جویاى انتقام بود فرمود:

والله لواقر اهل الدنیا کلهم بقتله هکذا و انا اقدر على قتلهم به لقتلتهم. [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۲۸٫ ]

به خدا سوگند اگر تمام مردم روى زمین اقرار کنند که ریختن خون عبدالله شریک بوده ایم و من توانائى انتقام داشته باشم همه آنها را خواهیم کشت.

این سخن على کنایه است از شدت توجه و اهتمام او بر اجراء عدالت و خونخواهى از بى گناهان و مظلومان.

هشدارى بزرگ

و چون خوارج به امیرمومنان على و تمام مسلمانان طرفدار او ناجوانمردانه با کمال وقاحت نسبت کفر مى دادند و بر آن سخت ایستادگى مى کردند، حضرتش به خاطر آگاهى و بیدارى آنان از این خطاى بزرگ لازم دانست که خطابه اى براى آنان ایراد کند و به آنها هشدار دهد که تازه اگر من نزد شما از حریم اسلام خارج شده ام، به چه دلیل و به استناد کدامین قانون اسلام خون مردمى را به خاطر من مى ریزید و به آنها نسبت نارواى کفر مى دهید. و سپس با بیان مستدل پاره اى از احکام قرآن را براى آنها برشمرد و مجازات برخى از گناهان را بیان کرد، تا بدانند هر گناهى موجب کفر نمى شود و هر انسانى مستحق تکفیر نمى گردد:

فان ابیتم الا ان تزعموا انى اخطات و ضللت فلم تضللون عامه امه محمد صلى الله علیه و آله، بضلالى و تاخذونهم بخطئى و تکفرونهم بذنوبى! سیوفکم على عواتقکم تضعونها مواضع البرء و السقم و تخلطون من اذنب بمن لم یذنب و قد علمتم ان رسول الله صلى الله علیه و آله رجم الزانى المحصن، ثم صلى علیه ثم ورثه اهله، و قتل القاتل و ورث میراثه اهله. و قطع السارق و جلد الزانى غیر المحصن، ثم قسم علیهما من الفى ء، و نکحا المسلمات، فاخذهم رسول الله صلى الله علیه و آله بذنوبهم، و اقام حق الله فیهم، و لم یمنعهم سهمهم من الاسلام و لم یخرج اسماء هم من بین اهله.

ثم انتم شرار الناس، و من رمى به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه و سیهلک فى صنفان محب مفرط یذهب به الحب الى غیر الحق، و مبغض مفرط یذهب به البغض الى غیر الحق و خیر الناس فى حالا النمط الاوسط فالزموه، و الزموا السواد الاعظم فان یدالله مع الجماعه. و ایاکم و الفرقه!

فان الشاذ من الناس للشیطان کما ان الشاذ من الغنم للذئب. [ خطبه ۱۲۷٫ ]

ترجمه:

اگر سرپیچى شما از اوامر من بدانجهت است که گمان مى کنید من اشتباه کرده ام و از راه اسلام منحرف گشته ام، پس چرال امت پیامبر را به خاطر من گمراه مى دانید و آنان را به خطاى من مى گیرید.

چرا شمشیرهاى آویخته شما بر افراد سالم و هم فاسد اجتماع فرود مى آید؟ چرا میان بى گناهان و گناهکاران تفاوتى قائل نمى شوید. شما اگر فکر کنید و به خود آیید مى دانید که رسول خدا “ص” دستور داد مردى را که با داشتن همسر به ناموس دیگرى تجاوز کرده بود سنگسار کردند، و پس از قتل او بر جنازه اش به عنوان یک مسلمان نماز خواند، و میراثش را به وارث او سپرد، و شخص قاتل را اعدام کرد و ارث او را به وارث او تقسیم نمود و شما مى دانید که پیامبر اسلام دست دزد را جدا کرد.

و دستور داد مرد زناکار بدون همسر را تازیانه بزنند ولى سهم آنان را از غنائم جنگى به جرم گناهشان قطع نمى نمود.

و دزد و زناکار اجازه داد با زنان مسلمان ازدواج کنند.

دقت کنید رسول خدا گناهکاران را طبق قانون اسلام مجازات کرد ولى گناهان بزرگ آنها موجب نمى شد که حقوق آنها را از بیت المال نپردازد و نام آنان را از دیوان اسلام محو کند، و مسلمان نخواند.

شما بدترین و شرورترین مردمید و شیطان شما را به راه خویش افکنده و سرگردانتان ساخته است.

آه که به زودى دو گروه درباره من به گمراهى مى افتند، یکى آنان که در علاقه مندى به من افراط مى کنند تا جایى که برخلاف حق خواهند رفت.

و دوم افرادى که با من در دشمنى افراط مى کنند و این دشمنى آنان را از راه راست خارج مى سازد.

اما بهترین طرفداران من آنان هستند که در دوستى با من میانه رو باشند شما از آن گروه باشید، و از پراکندگى در بیابانها و سرگردانى در راه ها بپرهیزید به شهرهاى بزرگ وارد شوید و در بین ملت اسلام و جامعه مسلمین به سر ببرید زیرا دست خداوند همیشه همراه اجتماعات درهم فشرده است.

همیشه دسته هاى کوچک دور از اجتماع دستخوش افکار و روش شیطان مى گردند همانطور که گوسفندان پراکنده دور از گله، طعمه گرگ خونخوار مى شوند:

سپس خطاب به تمام مسلمانان کرده و به آنان هشدار داد که:

الا من دعا الى هذا الشعار فاقتلوه، و لو کان تحت عمامتى هذه، فانما حکم الحکمان لیحییا ما احیا القرآن، و یمیتا ما امات القرآن، و احیاوه الاجتماع علیه و اماتته الافتراق عنه. فان جرنا القرآن الیهم اتبعناهم و ان جرهم الینا اتبعونا.

فلم آب- لا ابا لکم بجرا و لا ختلتکم عن امرکم و لا لبسته علیکم. انما اجتمع راى ملئکم على اختیار رجلین، اخذنا علیهما الا یتعدیا القرآن، فتاها عنه، و ترکا الحق و هما یبصرانه و کان الجور هواهما فمضیا علیه و قد سبق استثناونا علیهما فى الحکومه بالعدل و الصمد للحق سوء رایهما و جور حکمهما.

اى مسلمانان آگاه باشید که هر کس شما را به شعار خوارج دعوت کرد او را بکشید هر چند سر او زیر عمامه من باشد “یعنى اگر چه او خود من باشم”.

این را نیز بداند که آن دو نفر نماینده که به عنوان حکمین انتخاب شدند به این منظور و به مقتضاى این اصل بوده که آنچه را قران زنده کرده است، زنده سازند. و آنچه را که نابود دانسته و میرانده است بمیراند.

پس زنده نگهداشتن قرآن به آن است که تمامى امت به آنچه قرآن فرمان مى دهد عمل کنند، و نابود ساختن قرآن به آنست که افراد از پیرامون آن پراکنده شوند و به آنچه مى گوید عمل نکنند.

روى همین اصل اگر قرآن ما را به طرف آنان دعوت کرده بود پیروى مى کردیم. و اگر آنها را به سوى ما کشانده بود مى بایست از ما پیروى مى کردند.

پدر برایتان نباشد “بنیانتان برکنده باد” من که براى شما قانون بدى نیاوردم و شما را فریب ندادم و کار پشت پرده اى که از دیدگاه ملت پنهان باشد انجام ندادم.

بلکه آراء بزرگان شما بر انتخاب آن دو نفر اتفاق یافت ما که از آن دو پیمان گرفتیم که بر اساس قرآن حکومت کنند و از خواسته هاى آن تجاوز نکند، ولى آن دو از طریق قرآن منحرف گشتند “این انحراف بهخاطر نادانى آنها نبود” بلکه هر دو با بیدارى و آگاهى حق و حقیقت را کنار زدند.

خواسته هاى آنان ستم بزرگى بر انسانیت بود. و ما در عهدنامه شرط کردیم که حکومت عادلانه آنان مورد قبول است و غیر آن را نادرست و محکوم پنداشتیم. [ نهج البلاغه صبحى الصالح کلام ۱۲۷ ص ۱۸۴٫ ] چه قدر زیبا و شیوا حقایق را برایشان بیان مى کرد و از اشتباه و انحراف آنان را برحذر مى داشت.

در یک فصل مناسب و یک فرصت کوتاه قاعده ى مجازات گناهان بزرگ و راه تکفیر را برایشان توضیح داد تا بلکه کلمه کفر و تکفیر از دهان و زبان آنها خارج شود. ولى آنان در عقیده ى خود اوج مى گرفتند و کوشاتر مى گشتند.

راستى که پیرایه ى کفر به على بستن کار بزرگى بود و مى بایست گوینده اش خیلى با جرات و بى باک باشد. اما براى خوارج که از دموکراسى و آزادى حکومت على بهره مند بودند خیلى راحت و آسان بود.

در هر کوى و برزن، پیش هر کس و ناکس، پیش رو و پشت سر مى گفتند و اصرار داشتند که على و ما با قبول تحکیم کافر شدیم، و کفر ما را توبه و بازگشت به خدا پاک ساخته و على مى بایست در پیشگاه خدا و ملت توبه کند و عمل و سخنش را پس بگیرد. نتیجه این عقیده و حرفها این بود که تمام فداکاریها و رنجهاى على، تمام اخلاص و ایمان على، تمام مبارزات و جنگ آوریها و کافرکشیها و جوشها و خروشهایش در میدان جنگ و دفاع از اسلام و آرمان پیغمبر را یک باره نادیده مى گرفتند با اینکه اینها حقایقى بود غیر قابل انکار خصوصا براى شخص على که سرمایه هاى معنوى و جلوه هاى انسانى او محسوب مى گشت.

و اکنون مى خواست یک باره به دست خوارج به یغما برود. حضرت با دلى پردرد گذشته ى خود را براى آنها ترسیم مى کند و حقایقى را فاش مى سازد. اصابکم حاصب و لا بقى منکم آثر ابعد ایمانى بالله و جهادى مع رسول الله صلى الله علیه اشهد على نفسى بالکفر! لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدین! فاوبوا شر ماب و ارجعوا على اثر الاعقاب اما انکم ستلقون بعدى ذلا شاملا و سیفا قاطعا، و اثره یتخذها الظالمون فیکم سنه.

بادهاى تند شما را نابود کند و سخنگوئى از شما باقى نماند.

آیا پس از آنکه به خداوند ایمان آوردم و با رسول گرامیش در راه خدا جهاد و پیکار کردم شهادت به کفر و انحراف خود بدهم اگر من به کفر خود گواهى دهم، گمراه و تباه کار خواهم بود و از هدایت یافتگان محسوب نخواهم شد. از این مسیر غلط عقب گرد کنید و از بدترین راهها که مى روید بازگردید.

آگاه باشید “بنا به قانون انعکاس عمل” به زودى به خاطر این خودسرى ها پس از من به ذلت و پستى مبتلا خواهید شد و شمشیرهاى بران بر شما فرود خواهد آمد بهترین ذخائر و اندوخته هاى شما را ستمگران خواهند گرفت و این روش را ستمگران نسبت به شما سنت و عادت خود قرار خواهند داد. [ خطبه ۵۸ صبحى الصالح ص ۹۲٫ ]

کنفرانسهاى خوارج

سران خوارج براى آنکه یارانشان تحت تاثیر مواعظ و سخنان حکیمانه على و یارانش قرار نگیرند، و در هدف خود بیشتر تهییج و تشجیع شوند درکوفه جلسات مرتبى را در منازل بزرگان خود بر پاى ساختند و با خطابه ها و سخنان آتشین افراد خود را از خودگذشته و آماده تر مى ساختند.

آنها براى خود وظیفه ى مقدسى به نام امر به مروف و نهى از منکر در نظر گرفته بودند و سعى مى کردند با هر وسیله اى آن را اجراء کنند.

اولین جلسه را در منزل “عبدالله بن وهب” برگزار کردند. آنجا بود که عبدالله لب به سخن گشود و پس از حمد و ثناى الهى به رفقاى خود چنین گوشزد کرد: [ ایها الناس فوالله ما ینبغى لقوم یومنون بالرحمن و ینسبون الى حکم القرآن ان تکون هذه الدنیا آثر عندهم من الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و القول بالحق و ان ضر و مرفانه یضر و یمر فى هذه الدنیا فان ثوابه یوم القیامه رضوان الله و خلود الجنه، فاخرجوا بنا من هذه القریه الظالم اهلها الى کور الجبال اوالى بعض هذه المدائن متکرین لهذه البدعه المضله و الاحکام الجائره "الامامه و السیاسه ج ۱ ص ۱۲۱ چاپ حلبى". ]

اى مردم به خدا سوگند براى مردمى که به خداى رحمان ایمان دارند و خود را خواهان حکومت قرآن مى دانند، شایسته نیست که دنیا و گرایش به آن را برتر و محبوبتر از امر به معروف و نهى از منکر بدانند. گفتار حق اگر چه تلخ و زیان آور است ولیکن پیش آنان بهتر است. چون تلخى و زیان در این دنیا پاداشش در قیامت خشنودى خدا و منزلگاه جاودانه ى بهشت است، پس بنابراین به همراه ما از این شهر که مردمش ستمگرند بیرون آمده و به نقاط کوهستانى یا یکى از این شهرهاى همجوار برویم.

و این کار به عنوان اعتراض و قیام در مقابل بدعتهاى گمراه کننده و احکام جابرانه آنها باشد.

پس از او حرقوص بن زهیر رشته ى سخن را به دست گرفت با تایید آنان پیشنهاد دیگرى به آنها کرد و آن اینکه براى انقلاب بمرد نیرومندى نیازمندید که عنوان رهبرى را به سپارید تا شیرازه ى شما از هم نپاشد و مرکز و پرچمى داشته باشید تا در گود آن اجتماع کنید و پس از انجام ماموریتهایتان به آنجا بازگشت کنید.

بار دیگر جلسه را در منزل “زفر بن حصین طائى” برپا ساختند او پس از آنکه سخنرانى مفصلى با استشهاد به آیات قرآن ایراد کرد براى تهییج آنان گفت: [ لو لم یکن احد على تغییر المنکر و قتال القاسطین مساعدا لقتلتهم وحدى فردا. ]

من به قدرى در این عقیده پابرجا هستم که اگر چنانچه یک نفر هم براى تغییر منکرات و جنگ با على و یارانش برنخیزد من خودم به تنهائى با آنان مبارزه مى کنم.

اى برادرانم چهره ها و پیشانیهایشان را با شمشیر بزنید تا خداى رحمان اطاعت شود… سپس پیشنهاد کرد:

تا نامه اى به رفقاى اهل بصره بنویسند و از آنها دعوت کنند تا هر چه زودتر در خارج از کوفه “نهروان” به گروه ما بپیوندند تا همگى آنجا متمرکز شویم.

در آن جلسه همگى این راى را پسندیدند و سپس نامه اى خطاب به رفقایشان در بصره نوشتند ولى طولى نکشید که آنها هم جواب مثبت دادند و به گروه کوفه پیوستند. عصیان خوارج چون از حد گذشت و جنبه ى تروریستى و جنایات هولناکى به خود گرفت و در حوزه زمامدارى امیرمومنان سلب امنیت عمومى کرد. و روشن است که این وضع براى نگهبان امت و یاران برجسته اش قابل تحمل نبود و حضرت در پى چاره ى اساسى برآمده بود، تا هر چه زودتر به این وضع اسف بار خاتمه دهد حضرت در دنباله ى مذاکرات و نصایح خود نسبت به آنان قاصدى به سوى آنها فرستاد تا به آنها گوسزد کند که کشتن افراد بى گناه هرگز روا نیست و عواقب ناگارى به دنبال خواهد داشت.

با کمال تاسف آنها به جاى اینکه این نصیحت را گوش کنند پیک حضرت را به قتل رسانیدند. حضرت ناچار بود به مداخله نظامى اقدام کند و تصمیم گرفت ارتش مجهز و منظمى را که براى جهاد و پیکار با معاویه و همراهانش آماده مى ساخت جهت سرکوبى و قطع این عضو سرطانى اجتماع اعزام کند.

ارتش على بسیج مى شود

سپاهیان عراق به فرمان حضرت در سرزمین نهروان متمرکز گردیدند و براى پیکار خونین خود را آماده مى ساختند البته در اینجا غرض ما تحلیل و بررسى وقایع و عواملى که موجب شد حضرت جنگ با خوارج را قبل از معاویه آغاز کند نیست بلکه پیکار نهروان را بازگو مى سازیم. [ چون بعضى از پژوهشگران تاریخ عقیده دارند که حضرت مایل نبود جنگ با خوارج را آغاز کنند بلکه مى خواست پیکار با دشمن بزرگ یعنى معاویه را هر چه زودتر آغاز کند ولى برخى از افسران نظیر اشعث دفع خوارج را مقدم دانسته آن هم به خاطر اینکه جنگ با خوارج که بستگان عراقیان بودند موجب شود که بعدا افراد ارتش براى رفتن به جبهه جنگ با معاویه کوتاهى کنند و در نتیجه معاویه بر سر کار بماند. ] هنگام حرکت به منظور تعقیب آنان یکى از سربازان حضرت گزارش داد که گروه خوارج از پل رودخانه گذشته و به طرف ما شتابان مى آیند حضرت به خاطر تحکیم عقیده ى یارانش و آگاهى بیشتر آنها از عظمت معنویش پرده از روى یک راز غیبى برداشت و گفت:

مصارعهم دون النطفه والله لا یفلت منهم عشره و لا یهلک منکم عشره. قتلگاه آنان “خوارج” آن طرف نهراست. سوگند به خدا در این پیکار بیش از ده تن از آنان زنده نخواهد ماند و از شما یاران من ده تن کشته نخواهند گشت. [ خطبه ۵۹ نهج البلاغه صبحى الصالح ص ۹۳٫ ] صفوف نظامیان عراق با تجهیزات کامل پیوسته و منظم صحرا و دشتهاى نهروان را پر کردند.

نهروان نام سه دهکده است که به ترتیب در طول هم قرار گرفته و با قید اعلى و اوسط و اسفل از یکدیگر متمایز مى شوند و هر سه بین واسط و بغداد قرار گرفته اند و اینک اردوگاه خوارج گشته است.

خوارج که چنین وقایع را پیش بینى مى کردند و هر روز آماده پیکارى خونین با على و یارانش بودند با آگاه شدن از حرکت نظامیان عراق خود را بیش از پیش آماده کردند و سخت خشنود بودند که دیگر پیکار سرنوشت آغاز خواهد شد، دلهاى آنان پر از کینه و عداوت نسبت به على و یاران باوفایش بود.

محرومیت ها و ناراحتى هاى دیگر که زائیده عصیان آنان و شکست تبلیغات و شعارهایشان بود سخت آنان را برآشفته و چشمانشان را پر از خون ساخته بود.

پیش تازان ارتش عراق کم کم به اردوگاه آنان نزدیک مى شد و آنها این بار حضرت على را با ابن عباس و سرشناسان نمى دیدند بلکه این دفعه آن حضرت در هاله اى از افسران و جنگاوران دلیر اسلامى پیش مى آمد چهره هاى عبوس و خشن سربازان همراه على با ژستهاى نظامى دل ها را به لرزه مى آورد. اما این نگاههاى تند آنقدرها باعث فروریختن دلهاى خوارج نشد زیرا در انتهاى نگاههاى سربازان على علیه السلام باز نگاه عفو و اغماض همراه با عواطف انسانى که از تشعشات روح على بود دیده مى شد، ولى خوارج آنقدر در لجاجت و سماجت خود استوار بودند که نه خشونت و نه رافت هیچ یک آنها را به انعطاف نمى آورد.

آنچه مسلم است در روزگار پیکار و نبرد شمشیر زنان خوارج از چهار هزار

نفر تجاوز نمى کرد گرچه قبلا در اردوگاه آنان ۱۲۰ هزار نفر به سر مى بردند چه که قبلا متذکر شدیم که قریب ۸ هزار نفر از آنها بر اثر نصایح و خیرخواهى هاى على پشیمان شدند و مورد عفو قرار گرفتند و سپس به نظامیان عراق پیوستند.

اکنون هر دو لشکر به حال آماده باش درآمده اند، دستها به اسلحه چشمها رو در روى یکدیگر و گوشها آماده شنیدن فرمان فرماندهان است در این لحظه ى حساس باز دیدند که تنها یک نفر صفوف را شکافت و همانند کوهى از وقار و ابهت در وسط میدان مقابل خوارج قرار گرفت و او چهره ى ملکوتى و زیباى حضرت على بود، که مى خواست آخرین پیام دلسوزى خود را به گوش آنان برساند شاید دل از گرو شیطان برگیرند و به دامان پرمحبت و آغوش نوازشگر على علیه السلام به پیوندند. آن حضرت براى چندمین بار اتمام حجت کرد.

آخرین هشدار على

و براى اینکه شاید از این خواب غفلت بیدار شوند و از راه ضلالت و انحراف خود برگردند و در وخامت عواقب کار خود بیندیشند آنان را با بیان دیگرى بیم داد و فرمود:

فانا نذیر لکم ان تصبحوا صرعى باثناء هذا النهر، و باهضام هذا الغائط

على غیر بینه من ربکم و لا سلطان مبین معکم: قد طوحت بکم الدار و احتبلکم المقدار و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومه فابیتم على اباء المنابذین، حتى صرفت رایى الى هواکم و انتم معاشر اخفاء الهام سفهاء الاحلام و لم آت- لا ابالکم- بجرا و لا اردت لکم ضرا. [ نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه ۳۶ ص ۸۰٫ ]

من شما را از اینکه صبح کنید در حالى که در میان این نهر و در بین این زمینهاى پست و بلند “با پیکرهاى بى روح” افتاده باشید مى ترسانم.

شما بدون اینکه دلیل و برهانى و عذرى نزد پروردگار خود داشته باشید به مخالفت کردن و یاغى شدن با من قوام کرده اید دنیا شما را هلاک کرد و مقدرات شما را به دام افکند “با اینکه به دست خودتان وسیله ى این دام افتادن را براى خود فراهم کردید” من شما را “در صفین” از قبول حکومت حکمین نهى کردم ولى شما سخن مرا نپذیرفتید و مانند مخالفان پیمان شکن و سست عهد از قبول نصیحت من امتناع کردید تا اینکه من ناگزیر نظر خود را با میل شما همراه ساختم.

و شما اى مردم سبک مغز و سبک عقل که پدر براى شما مباد “عرب این جمله را در موقع نفرین مى گوید و کنایه از ذلت و خوارى است” این را بدانید که من شرى براى شما به وجود نیاوردم و نخواستم زیانى به شما متوجه شود بلکه جز خیرخواهى منظورى نداشتم. سخنان حضرت در دلهاى مرده ى آنان تاثیرى نکرد و همچنان بهت زده منتظر نبرد بودند.

حضرت به طرف نظامیان برگشت و فرمود یک نفر مى تواند مرگ را به بهاى بهشت جاویدان بپذیرد و قرآن به دست در مقابل این مردم برود و آنها را به کتاب خدا و روش پیامبر موعظه و دعوت کند.

سخن حضرت تمام نشده بود که جوانى از بنى عامر این ماموریت را به عهده گرفت حضرت چون او را جوان نورسى دید دستور داد به جاى خودت بازگرد.

و دوباره سخن خود را تکرار کرد، این بار نیز همان جوان شیفته ى اطاعت شد و دیگران همچنان سکوت کردند.

جوان قرآن را بر کف گرفت و پیشاپیش خوارج ایستاد و آنها را به اطاعت از قرآن و قوانین الهى فراخواند.

هنوز سخن از گلویش خارج نشده بود که خوارج خشمناک صورت او را تیرباران کردند، جوان وقتى رو به طرف یاران على برگرداند همانند خارپشتى تیرها به صورتش نشسته بود و سپس بر زمین افتاد و جان سپرد.

حضرت از آنان خواست که قاتلان عبدالله بن خباب و سایر شهداء را تسلیم کنند ولى آنها همگى خود را قاتل دانستند و راه پیکار در پیش گرفتند. تمام درهاى صلح و مذاکره بروى على و یارانش بسته شده است. حضرت دستور آماده باش داد و نظامیان را به دو جناح منظم و یک قلب با اسلوب خاص نظامى که مخصوص خودش بود تقسیم نمود. و فرماندهان آنها را نیز انتخاب نمود. و دستور داد تا حمله ى جدى و عمومى از آنان آغاز نشود جنگ را شما آغاز نکنید.

و این آخرین مرحله ى انسان دوستى على درباره آنان بود.

خوارج هم فشرده تر همانند بازى که آماده شکار است دقیقه شمارى مى کنند غلافهاى شمشیرها را شکسته اند، اسب ها را رها کرده و به خیال خام خود مشتاق شهادت و بهشت هستند.

جنگ آورى به نام اخنس طائى [ شرح خوئى ج ۴ ص ۳۶٫ ] که دیروز در صفین همدوش على پیکار مى کرد اینک از صفوف خوارج خارج شده و براى پیکار با خود حضرت صفوف را مى شکافد. حضرت جواب این گستاخى را داد و با یک ضربت او را نقش زمین ساخت.

ناگاه عبدالله بن وهب راسبى فریاد زد: اى پسر ابوطالب دست از پیکار برنخواهیم داشت تا اینکه یا تو به ما دست یابى و یا ما بر تو چیره شویم، و من مایلم که تو در برابرم قرار بگیرى.

حضرت تبسمى تلخ بر لبانش نقش بست و فرمود: قاتله الله من رجل ما اقل حیاوه اما انه لیعلم انى لحلیف السیف و خدین الرمح ولکنه قد یئس من الحیاه و انه لیطمع طمعا کاذبا.

خدا او را بکشد چه مرد بى حیائى است. بیچاره از زندگى ناامید شده است وگرنه مى داند که من دوست قسم خورده ى شمشیر و نیزه ام. بدبخت هوس بیجائى کرده است.

حضرت همچون شیر بر او جست و با یک ضربت او را نقش بر زمین ساخت. خوارج کم کم به جنگ نزدیکتر مى شوند دیرى نمى پاید که این وضع پایان مى پذیرد.

ناگهان کمانها را کشیدند و تیرها به سوى سربازان على رها کردند.

سربازان گفتند:

یا امیرالمومنین رمونا اى امیرمومنان ما را تیرباران کردند فرمان حمله بدهید حضرت فرمود: کفوا دست نگهدارید.

براى بار دوم سربازان را تیرباران کردند، باز حضرت فرمود آرام باشید.

بار سوم که تیرها را رها کردند حضرت فرمود:

الان طاب القتال احملوا علیهم.

اینک پیکار با آنان روا و لذت بخش است حمله کنید، فرمان حمله على گویا براى هر دو لشگر صادر شده بود که ناگهان برق آسا خوارج در حالى که شعارهاى محکم مى دادند و یاران خود را با گفتن بپیش به سوى بهشت به پیش به سوى بهشت تشویق مى کردند.

همچون گردبادى در سینه ى لشگر على فرورفتند. گرد خاک میدان را فراگرفت، صداى شیهه ى اسبان و چکاچک شمشیر، فریاد جانخراش مقتولین سرزمین نهروان را به لرزه درآورده بود.

هر دو سپاه تا سرحد مرگ و با عقیده اى محکم به شهادت و جانبازى مى جنگیدند خصوصا خوارج که راه نجاتى نداشتند و ناچار بودند تا آخرین تلاش پیکار کنند، سربازان على از همه طرف آنها را در قلب خود محاصره کردند و ضربات خونین و مهلک خود را بر پیکر آنان وارد ساختند و بدون آنکه به آنها فرصت پیکار بدهند همه را نقش زمین ساختند. ساعتى بیش نگذشت که گرد و خاک فرونشست و سربازان به کنار ایستادند و چیزى جز منظره ى خونین و دهشتناک اجساد و جوى هاى خون بیش نمانده بود.

تنا، آن دورها، در سینه ى تپه ها، تعدادى کمتر از انگشتان دست هراسناک و فلک زده در حال فرار بودند. [ شرح خوئى ج ۴ صفحه ى ۱۳۴ به نقل از کشف الغمه مى نویسد از گروه چهار هزار نفرى خوارج در نبرد نهروان تنها ۹ نفر جان سالم به در بردند که دو نفر از آنها به سیستان و خراسان فرار کردند و دو نفر دیگر به بلاد عمان گریختند و دو نفر آنها به طرف یمن رفتند و دو نفر به بلاد جزیره در محلى به نام سن و موازیخ و کناره هاى فرات رفتند و یک نفر دیگر از آنها به محلى به نام تل موزون فرار کرد. و به این نحو در نقاط مختلف پراکنده شدند. ] آنها رفتند تا بنیاد نوى براى خوارج آینده و پرورش این نسل عصیانگر باشند و از یاران على به جز ۸ نفر کشته نشدند و آنها سالم و صحیح آماده ى بازگشت بودند.

پس از پایان کارزار در نهروان یکى از یاران على علیه السلام گفت:

مثل اینکه از شر خوارج آسوده شدیم و تمامى آنان نابود گشتند؟

حضرت در پاسخ او فرمود:

کلا والله، انهم نطف فى اصلاب الرجال و قرارات النساء کلما نجم منهم قرن قطع حتى یکون آخرهم لصوصا سلابین.

شما گمان کردید که آنها “خوارج” به کلى نابود شدن و اجتماع، از آنها پاک گردید چنین نیست به خدا قسم که آنها به صورت نطفه هائى که در پشت مردان و رحم زنها به سر مى برند و در اعصار آینده هرگاه شاخى از آنان سر درآورد و بریده شود شاخ دیگرى سر در خواهد آورد و بریده خواهد شد یعنى هر گروهى از آنان قیام کند سرکوب مى شود تا اینکه آخرین جمعیت آنها غارتگران و ربایندگان اموال عمومى گردند. [ خطبه ۶۰ صبحى الصالح ص ۹۳ و ۹۴٫ ]

این هشدارى بود که حضرت به نسل آینده داد تا آنان بدانند بر اساس پراکندگى و عدم رشد فکرى و جهالتى که بر آنها حکمفرماست جسم اجتماع بیمار خواهد بود و همواره نمونه هائى به نام خوارج و مذهب سازان دروغین در آنها پدیدار خواهد گشت و تا زمانى که ملتها کاملا آگاه و به اصول اسلامى و فرهنگ قرآن آشنا نشوند خوارج و نظائر آنها از میانشان ریشه کن نخواهد شد.

پس از من خوارج را نکشید

عده اى از خوارج که توانستند از مجازات میدان جنگ بگریزند و جان سالم به در برند، این سوال را براى یاران على پیش آوردند که وظیفه ى ما نسبت به خوارجى که فرار کرده و پنهان اند چیست؟ آیا هر کجا به آنها دست یافتیم مى توانیم آنها را به قتل برسانیم؟ حضرت در پاسخ آنها فرمود:

لا تقاتلوا الخوارج بعدى، فلیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه.

پس از من خوارج را نکشید، زیرا کسى که در یافتن حق اشتباه کند و به خطا برود مانند آن کس نیست که باطل را مى جوید و بدان دست مى یابد. [ خطبه- ۶۱ صبحى الصالح ص ۹۴٫ ]

رفع اشکال

ممکن است اشکال شود که چرا حضرت مسلمانان را پس از خود از کشتن خوارج منع مى فرمود: اما خودش در کشتن آنها اقدام کرد. در این مورد جوابهائى داده شده است، ولى شایسته ترین جوابها پاسخى است که علامه بزرگوار مرحوم مجلسى در بحارالانوار پسندیده است و آن اینکه:

نظر حضرت بر این اساس بوده است که شما پس از مرگ من سرگرم جنگ و کتشار با خوارج نشوید، بلکه مى بایست دشمن بزرگ اسلام معاویه و عمالش را از پاى درآورید. گروهى که بر اساس نادرستى و باطل به حکومت رسیده اند. و هم اکنون به ناروائى و نادرستى خود ادامه مى دهند معاویه و یاران او هستند. جبهه ى اصلى مى بایست در برابر آنها بسیج شود و تمام اداره ها براى جنگ با آنان تقویت گردد. هر چند ما امروز براى حفظ امنیت و جلوگیرى از جنایات و وحشیگریهاى خوارج ناچار به مداخله نظامى شدیم.

اما دیگر چند تن افراد پراکنده ى خوارج آنچنان قدرتى نخواهند یافت و نبایستى مسلمانان اوقات خود را صرف مبارزه ى خسته کننده با آنان بنمایند، بلکه مى بایست با اتحاد و همبستگى به نبرد با معاویه ى غاصب و ستمگر ادامه دهند. چنانکه بر همین اساس امام مجتبى در پاسخ معاویه و هنگامى که او پس از قرارداد صلح به امام علیه السلام گفت: از شما مى خواهم که چون در اطراف کوفه افرادى از خوارج به سر مى برند و گاهى دست به عملیات ضد دولتى مى زنند جلوى آنها را بگیرید.

حضرت فرمود:

اگر قدرت مى داشتم و ارتش مجهزى مى یافتم ابتدا با تو مى جنگیدم زیرا خطر تو براى اسلام و مسلمانان به مراتب از خطر خوارج بیشتر است. [ الکامل لابن اثیر ج ۳ صفحه ۲۰۵ چاپ مصر- و گفتار عاشورا ص ۱۶ لو آثرت ان اقاتل احدا من اهل القبله لبدات بقتالک فانى ترکتک لصلاح الامه و حقن دمائها. ] پس بنابراین امیرمومنان مى خواستند که مسلمانان براى قطع ایادى معاویه و عمالش بپا خیزند و به چیزهاى جزئى و غافل کننده سرگرم نشوند تا وقایع خونبار ضد اسلامى تکرار نشود و جهان اسلام دستخوش طوفانهاى ستمگرانه نگردد. این بود تحلیلى از تاریخ پرماجراى خوارج و جلوه هاى انسانى على علیه السلام.

خوارج سرانجام غائله بزرگى در عالم اسلام بوجود آوردند و با تلاشهاى ضد اسلامى خود چرخهاى علم و فضیلت و عدالت و آزادى حکومت على را در میان انسانها متوقف ساختند. خوارج با عصیان خود فرصتى به دست دشمنان کینه توز و منافقان خیانتکار دادند یعنى میدانرا براى معاویه که دشمن اسلام و عترت بود باز کردند. ماجراى خوارج نمایشگر بزرگترین فراز بردبارى و مسالمت و دلسوزى على علیه السلام با ملت است.

تاریخ پرماجراى خوارج درسى بزرگ براى جامعه شناسان و انسان شناسان جهت هشدار نسلهاى دیگر است، تا عواقب فقدان رشد عقلى را درک کنند و در تقویت عقل توده ى مردم و آگاهى دادن به آنها بکوشند. طغیان خوارج لزوم رواج فرهنگ و ثقافت اسلامى را با مبانى صحیح علمى و عملى در جامعه هاى اسلامى قطعى کرد.

خوارج گرچه لکه ننگى بر دامن تاریخ اسلام بودند اما در ضمن تاریخ آنها به چهره واقعى یک زمامدار عادل و انساندوست یعنى على امیرمومنان علیه السلام پى مى بریم، و هزاران نکته ى دیگر از مطالعه ى درسهائى از نهج البلاغه که مربوط به این گروه است بر ما روشن خواهد شد.

پایان پیکار

پیکار خونین نهروان به پایان رسید، اجساد کشتگانى که دلهائى از آتش امید و آرزو شعله ور و مغزهائى منجمد و خاموش داشتند روى هم انباشته شد، سرهائى که تا چند لحظه پیش آنقدر پرشور و مغرور بود که در برابر منطقى رسا چون منطق امیرمومنان “ع” تسلیم نشد چون گوى در گوشه و کنار میدان غلطید. حلقومهائى که به فریادهاى اعتراض شدید به امیرمومنان “ع” و تکفیر آن حضرت و یارانش باز بود یک دفعه ساکت و بى حرکت گردید و بالاخره زمین نهروان در سکوت و خاموشى فرورفت، گویا تشنه این خونها بود تا عطش درونى خود را فروبنشاند.

منظره ى اندوهبارى به وجود آمده بود، ولى چه کسى جز خودشان شایسته ى ملامت بود، مگر نه این است که لجاجت و سماجت و طغیان آنها چنین حادثه اى را به وجود آورد و دشمنى آنها با حقیقت موجب سقوطشان گردید.

·                 از همه محروم تر خفاش بود نیست خفاشک عدو آفتاب قطره با قلزم چو استیزه کند گر شود بیمار دشمن با طبیب گازرى گر خشم گیرد زآفتاب در حقیقت رهزن جان خودند راه عقل و جان خود را خود زدند

·                 کو عدو آفتاب فاش بود او عدوى خویش آمد در حجاب ابله است او ریش خود بر مى کند ور کند کودک عداوت با ادیب ماهى ئى گر خشم مى گیرد ز آب راه عقل و جان خود را خود زدند راه عقل و

دستور بازگشت به کوفه

پس از اینکه جنگ نهروان پایان یافت امیرمومنان “ع” دستور بازگشت ارتش عراق را به کوفه صادر کرد. اما یکى از ویژگى هاى این پیکار این بود که پیکار با بیگانه نبود بلکه با کسان و بستگان و دوستانى بود که دیروز در کنار یاوران على “ع” با هدف مشترکى نبرد صفین را به راه انداختند، ولى امروز رویاروى آنها ایستاده پیکار نهروان را به وجود آورده، در نتیجه از پاى درآمدند و همین امر موجب گردیده بود که هاله اى از تاثر و اندوه چهره هاى پیروز در جنگ را فراگرفته بود.

و این تاثر از نظر این بود که چرا فرزندانى از جامعه مسلمانان آنقدر ناخلف باشند که از این همه اعلان خطر، احساس خطر نکنند و در برابر این همه هشدار هشیار نگردند، تا هم تیشه به ریشه ى سعادت خود بزنند و هم مانعى در راه پیشرفت اسلام بوجود بیاورند.

سرانجام فریب خوردگان

امیرمومنان علیه السلام در حالى که سربازان همراه وى بودند به کنار اجساد بى روح خوارج آمد و نگاهى عمیق به آنها افکند و پرونده هاى سیاه و ننگین آنان را در نظر درآورده با تاثر گفت:

بوسا لکم، لقد ضرکم من غرکم، فقیل له: من غرهم یا امیرالمومنین؟ فقال ۶ الشیطان المضل و الانفس الاماره بالسوء غرتهم بالامانى، و فسحت لهم بالمعاصى، و وعدتهم الاظهار. فاقتحمت بهم النار.

ترجمه:

رنج و سختى بر شما باد، راستى کسى که شما را فریب داد، ضرر مهم و غیر قابل جبرانى بر شما وارد ساخت.

یکى از آن حضرت پرسید: چه کسى آنها را فریب داد؟ در پاسخ فرمود: شیطان گمراه کننده و نفسهائى که انسانها را به بدى وامى دارد.

شیطان و نفس اماره به وسیله آرزوهاى نادرست و حساب نشده آنها را فریفت و راههاى عصیان را به روى آنها گشود و به آنان وعده ى پیروزى داد و سرانجام به آتش سوزان دوزخشان درافکند. [ کلمه قصار ۳۱۵٫ ] حضرت امیرمومنان “ع” با این گفتار رمز سقوط و بدبختى خوارج را در پیروى از افکار شیطانى و هواهاى سرکش نفسانى که خود نشانه ى فقدان رشد عقلى است خلاصه کرد، چه اینکه آنها اگر داراى رشد عقلى بودند به هدایت الهى و مبانى صریح و روشن اسلامى توجه مى کردند و به نداها و نصایح رهبرى دلسوز و عادل و مهربان چون حضرت على پاسخ مثبت مى دادند اما جهل و لجاجت و نداشتن تشخیص صحیح موجب گردید که پشت پا به عوامل سعادت خود بزنند و تسلیم افکار شیطانى گردند.

راستى حادثه ى عبرت آمیز و تاسف انگیز خوارج نهروان خود درسى است بزرگ و هشدارى است براى تمام انسانها تا عقل خود را تقویت کنند و به نویدها و آرزوهاى خام که در هر گامى بر سر راه آنها است دل نبندند تا به سرانجام شوم و ننگین خوارج مبتلا نشوند.

 

در جایی از نهج البلاغه خواندم که حضرت علی (ع) به یکی از خوارج گفته اند ای مرد بی دندان! آیا روا است که چنین توهینی از ایشان صادر شود؟!
پاسخ اجمالی

افرادی وجود دارند که با هوچی گری و سر و صدا و توهین، به تخریب شخصیت طرف مقابل می پردازند.

 

از دیدگاه اسلام و با استفاده از قانون “مقابله به مثل” می توان برای جلوگیری از ادامه این رفتار نامناسب، رفتاری متقابل و توهین آمیز را پیش گرفت، اما با این وجود، امیر المؤمنین (ع) در بیشتر موارد، با استدلال و یا با سکوت، پاسخ شعارها و تبلیغات خوارج را داده و تنها در مواردی که چاره دیگری نبود، مانند خودشان رفتاری توهین آمیز نسبت به آنان داشت که مورد پرسش شما نیز یکی از این موارد است.

 

البته توجه به این نکته ضروری است که عبارت “أثرم” و “بی دندان” نیز لزوماً توهین آمیز نبوده و در جامعه آن روز، بسیاری از افراد، لقبی متناسب با چهره ظاهری خود داشتند، بدون آن که آن لقب، توهین آمیز تلقی شود که نمونه آن را می توان در لقب “أشتر” برای “مالک” مشاهده کرد.

 

پاسخ تفصیلی

ابتدا متن مورد نظرتان که در خطبه ۱۸۴ نهج البلاغة وجود دارد را مطالعه نموده و سپس به پاسخ می پردازیم. عبارت نهج البلاغه به این شرح است: “و من کلام له ع قاله للبرج بن مسهر الطائی و قد قال له بحیث یسمعه لا حکم إلا للّه، و کان من الخوارج اسْکُتْ قَبَحَکَ اللَّهُ یَا أَثْرَمُ فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ فَکُنْتَ فِیهِ ضَئِیلًا شَخْصُکَ خَفِیّاً صَوْتُکَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ”.

 

شخصی به نام برج بن مسهر طائی در مکانی که آوازش به گوش امیرالمؤمنین (ع) می رسید، ایستاده و شعار معروف خوارج (لا حکم إلا لله) را فریاد زد. حضرتش با شنیدن این سخن، رو به او کرده و فرمود: ای بی دندان، خدایت زشت گرداند! ساکت شو! به پروردگار سوگند، هنگامی که حقیقت آشکار بوده و شک و شبهه ای در او راه نداشت، نه اثری از تو مشاهده شده و نه بانگی از تو به گوش می رسید. اکنون که باطل در مقابل حق به ستیز آمده، تو چون شاخ بزی که به سرعت رشد می کند، تلاش در مطرح کردن خویش داری!

 

با مروری در تاریخ، مشاهده می کنیم که خوارج با مطرح کردن شعار انحرافی “لا حکم إلا لله” تلاش داشتند که عملکرد امیر المؤمنین (ع) در اتمام جنگ صفین را زیر سؤال برده و پذیرش صلحی که خود ناشی از ضعف و کوته بینی بسیاری از همین خوارج بود را نشانی از کفر امام علی (ع) قلمداد کرده و در نهایت، هر حکومتی را باطل دانسته و به نوعی آنارشیسم معتقد شوند!

 

این امام بزرگوار، بارها تلاش نمود با منطق و دلیل، بطلان چنین استدلالی را اثبات کند[۱]و در موارد دیگری که گمان می کرد نرمش با این افراد مفید باشد، از آن دریغ نمی فرمود، به گونه ای که در یک مورد که حضرتش در حال ایراد خطبه بودند، یکی از خوارج این شعار را سرداد، اما امام آن را با سکوت گذراند، سپس نفر دومی نیز همان شعار را تکرار کرد و با سکوت آن جناب مواجه شد و این سکوت تا حدی ادامه یافت که صدای این شعار از گوشه و کنار مسجد به گوش می رسید. با این حال امام علی (ع) رو به آنها کرده و فرمود: با آن که شما انگیزه نادرستی از مطرح کردن این شعار درست دارید، اما به هر حال این سه امتیاز برایتان وجود دارد:

 

1. آزادید که در مسجدهای ما آمده و به عبادت و نماز بپردازید.

 

2. تا از ما جدا نشدید، حقوق و مزایایتان از بیت المال قطع نخواهد شد.

 

3. تا جنگ با ما را آغاز نکردید، هرگز جنگی بر علیه شما نخواهیم افروخت![۲]

 

نمونه دیگری نیز وجود دارد که فردی خارجی در نماز جماعت امیر المؤمنین (ع) حضور یافته و در وسط نماز با خواندن آیه ای از قرآن، ایشان را به بی فایده بودن سابقه جهادیش متهم کرده و از زیانکارانش خواند!

 

امام دو مرتبه به احترام قرآن سکوت کرده و بار سوم نیز بعد از اندکی مکث آیه ای را تلاوت فرمود که محتوای آن صبر و بردباری در مقابل افرادی بود که تلاش دارند انسان را به موضع گیری تند هدایت کنند! سپس به نماز خویش ادامه داد.[۳]

 

با این همه استدلال و گذشت، افرادی وجود داشتند که از هیچ سابقه جهاد و یا دانشی برخوردار نبوده و به همین دلیل، در جامعه اسلامی ظهور و بروزی نداشتند. آنها شیفتگان نام و نشانی بودند که با توجه به اوضاع و شرایط آن روزها، تخریب شخصیت امیر المؤمنین (ع) را زمینه مطرح کردن خویش در جامعه می پنداشتند!

 

طبیعی است که نمی توان با این گروه از راه گفت و گوی علمی وارد سخن شده و با استدلال و منطق، به نتیجه مناسب دست یافت. در برابر این افراد دمدمی مزاج و خود بزرگ بین، چاره ای نیست جز آن که با زبان خودشان سخن گفته و با شیوه خودشان برخورد کرد و گذشت و عفو نیز اگر از مقدار معینی تجاوز کند، نتیجه ای جز دادن مجال بیشتر به یاوه گویی ها و در نتیجه فریفته شدن افکار عمومی نخواهد داشت.

 

حضرتش در همین زمینه، با کمیل درد دل کرده و ویژگی های برخی افراد سست عنصر را بر می شمرد که آنان بدون آن که از دانشی بهره مند بوده و یا آن که توجیه مناسبی برای رفتار خود داشته باشند، به دنبال هر شعاری دویده و با هر باد و نسیمی، تغییر جهت می دهند![۴]

 

“برج بن مسهر” نیز از همین گروه بود و گرنه اگر به دنبال حقیقت بود، می توانست ابهام خود را با خود امام و یا یکی از یاران و پیروانش در میان گذاشته و با استدلال و منطق به نتیجه مناسب دست یابد، نه آن که بدون هیچ پیش زمینه ای به ناگاه در میان جمعیت فریاد برآورده و از صبر و تحمل امام سوء استفاده کرده و رفتاری توهین آمیز نسبت به ایشان داشته باشد.

 

از طرفی می دانیم که مقابله به مثل نیز با رعایت شرایطی از طرف اسلام پذیرفته شده است. خداوند در قرآن کریم می فرماید: “فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَیْکُم‏”؛[۵] هر که بر شما ستمی روا داشت، شما هم می توانید در همان سطح با آنان برخورد متقابل داشته باشید.

 

در این راستا، اگر افرادی با مطرح کردن شعاری که جامعه، آن را توهینی به امام علی (ع) و متهم نمودن ایشان به کفر می دانستند، تلاش در تخریب وجهه ایشان و از آن بالاتر، ایجاد انحراف در مفاهیم و آموزه های دینی داشته باشند، این حق برای حضرتشان وجود دارد که رفتار توهین آمیزی نسبت به آنها داشته باشد، اما با این وجود، همان گونه که اشاره کردیم، مولای متقیان در بیشتر موارد، پاسخ منطقی و یا سکوت را ترجیح می دادند و حتی مواردی که به ظاهر توهینی نسبت به طرف مقابل روا می داشتند، از کلمات دو پهلویی استفاده می کردند که یک معنای آن توهین آمیز نباشد که به “ابن الحائک” و “اثرم” می توان اشاره کرد.

 

امام علی (ع) در موردی دیگر، فرد خودخواهی که فرماندار وقت کوفه بوده و از فرمان جهاد او سرباز زده بود را با عبارت “ابن الحائک” تحقیر نمود.[۶] در نگاه اول، “حائک” به معنای “بافنده” که در آن زمان شغل پستی بود به چشم می آمد، اما با توجه به دیگر روایات[۷] می توان نتیجه گرفت که در واقع، معنای “دروغ باف” مراد ایشان بوده، نه آن که مقصود، تحقیر آن شغل باشد.

 

“اثرم” به معنای “بی دندان” در یک معنا می تواند تنها بیانگر خصوصیت فرد بوده و توهینی به شمار نیاید، چنان که لقب “اشتر” به معنای “چشم دریده” و یا “پلک دریده” برای “مالک” آن بزرگ فرمانده سپاه علی (ع) توهینی برای او نبود.

 

در معنای دیگر، شاید بتوان “أثرم” را کنایه ای از ضعف استدلال و منطق دانست که خوارج دچار آن بودند؛ زیرا انسان بی منطق، همچون فردی است که به دلیل نداشتن دندان از سخن گفتن طبیعی محروم می باشد.

 

بنابر آنچه بیان شد، باید بپذیریم که تمام گفتار و رفتار اولیای خدا را نباید، منحصراً به معنای ظاهری آن تفسیر نمود.

 


[1] به عنوان نمونه، ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۴۰، ص ۸۲، انتشارات دار الهجره، قم؛ “و من کلام له ع فی الخوارج لما سمع قولهم لا حکم إلا لله قَالَ ع کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْ‏ءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ”.

[۲] تمیمی مغربی، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، ج ۱، ص ۳۹۳، دار المعارف، مصر، ۱۳۸۵ هـ ق.

[۳] شیخ طوسی، محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام، ج ۳، ص ۳۵، ح ۳۹، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ۱۳۶۵ هـ ش؛ ” إِنَّ عَلِیّاًع کَانَ فِی صَلَاةِ الصُّبْحِ فَقَرَأَ ابْنُ الْکَوَّاءِ وَ هُوَ خَلْفَهُ وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ فَأَنْصَتَ عَلِیٌّ ع تَعْظِیماً لِلْقُرْآنِ حَتَّى فَرَغَ مِنَ الْآیَةِ ثُمَّ عَادَ فِی قِرَاءَتِهِ ثُمَّ أَعَادَ ابْنُ الْکَوَّاءِ الْآیَةَ فَأَنْصَتَ عَلِیٌّ ع أَیْضاً ثُمَّ قَرَأَ فَأَعَادَ ابْنُ الْکَوَّاءِ فَأَنْصَتَ عَلِیٌّ ع ثُمَّ قَالَ فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ ثُمَّ أَتَمَّ السُّورَةَ ثُمَّ رَکَع‏”.

[۴] نهج البلاغه، کلام ۱۴۷، ص ۴۹۶، انتشارات دار الهجره، قم؛ “…هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیق‏”.

[۵] بقره، ۱۹۴٫

[۶] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۳۲، ص ۸۶، مؤسسة الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ هـ ق؛ “یا ابن الحائک”.

[۷] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص ۳۴۰، روایت ۱۰، دار الکتب الإسلامیة، تهران، ۱۳۶۵ هـ ش؛ “ذاک الذی یحوک الکذب”.

 منابع:

اسلام کوئست

وبلاگ یاران۱۴

—————————————————————————————————————-